پیام فضلی
سیاست و جامعه ایران: فریب جمعی و بی مسئولیتی افکار عمومی
در اواخر سال ۲۰۱۸ وقتی با هویت واقعی در برنامه ای در تلویزیون ایران اینترنشنال وارد فضای گفتمان سیاسی ایران شدم هرگز تصوری از عمق سوگیری ها و حجم پروپاگاندا های ترور شخصیت موجود در فضای سیاست ایران نداشتم. همچنین هرگز آگاه به این نبودم که چه اندازه آسان می توان مخاطبان فضای سیاسی را در فریب های جمعی عمیق فرو برد. در حدود سال های ۲۰۲۰-۲۰۲۱ در کلابهاوس (Clubhouse)، یوتیوب (YouTube)، و پلتفرمهای دیگر همراه با سلسله برنامه هایی تلویزیونی در شبکه ماهواره ای کانال یک با نام واقعیام، چهرهٔ واقعیام، و دیدگاههایی صریح و فیلترنشده وارد میدان شدم. نه عضوی از حزب خاصی بودم، نه سلطنتطلب، نه چپگرا، نه فعال مذهبی. عاشق ایران و محتوای تمدنی ایران بودم و هستم. یا به قول خودم «پرستار محتوای تمدنی کشورم» یا همان میهن پرست هستم.
تنها آمده بودم تا نقدهایی مستقل بیان کنم و دیدگاه هایی را به فضای سیاسی ایران عرضه کنم که می دیدم در کشورهای جهان آزاد رایج و در میان ایرانیان اما غایب بودند. بهویژه در مورد تاثیر مخرب اسلامی سازی جامعه ایران، ارزش فراموش شده میراث تمدنی کشور ما، و ساختارهای فکری کهنهای که همچنان بر ذهن سیاسی ایرانیان حکومت میکردند به روشنگری پرداختم.
طولی نکشید که با کارزارهایی هماهنگشده برای ترور شخصیت مواجه شدم. اتاقهایی در کلابهاوس و ویدیوهایی در یوتیوب ساخته شدند با هدف مشخص: بیاعتبار کردن من. به من اتهامهایی زدند که از شدت پوچ و توخالی بودن حیرتانگیز بودند — از میلیاردر بودن تا مزدور بودن و خلاصه هر اتهامی که تصور کنید در رشته جرم شناسی وجود داشته باشد یا بعداً به وجود بیاید در ردیف های اتهامی من بودند. حتی بعد ها اتهام هایی اضافه شدند که چیزی از طنز کم نداشتند: مثلاً اتهام سنگین و رذیلانه معلم یا مترجم زبان بودن یا اتهام دهشتناک «بچه دار» بودن. دیگر کار از اتهام گذشته بود، حتی پیانو زدن من، سندی محکم مبنی بر ارتباط من با بیت رهبری بود.
شاید امروز یا باور نکنید یا وقتی این حجم از یاوه های هذیانی را می شنوید واکنش خنده به شما دست دهد. اما این حقیقتاً تجربه دست اول من از فضای سیاسی ایران بود. به هر روی برای هیچ کدام از حتی آن اتهام های سنگین آبرویی هم هیچ مدرکی ارائه نشد، و گاهی حتی یک لینک بیربط مثل وبسایت سازمان سنجش را بهعنوان «سند مالکیت من» بر ساختمان های عظیم سازمان سنجش آموزش کشور نشان میدادند! گویی انگار اگر مخاطب روی لینک وبسایت سازمان سنجش کلیک کند در آن جا نوشته شده که پیام فضلی مالک فلان ساختمان و فلان آسمان خراش است.
آن چه مرا به فکر وا داشت در طی این مشاهده ها هرگز این نبود که عده ای از روی کینه یا دشمنی یا رقابت سیاسی در حال ایراد اتهام هایی واهی نسبت به من بودند. نکته تکاندهنده برای من، پذیرش بیدلیل و راحت این ادعاها توسط مردم عادی بود. حتی کسانی که قبلاً از من حمایت کرده بودند، حالا در چرخشی سورئال و شگفت آور میگفتند: «خب بالاخره یه چیزی هست دیگه. اینهمه اتهام که نمیتونن الکی باشن.» یا بعضا در یک شبه استدلال ساده لوحانه می گفتند: «ده درصدش هم که درست باشه، کافیه که بفهمیم این فرد آدم بدی است.» و بعد میان خودشان به این نتیجه شبه منطقی هم می رسیدند که: «باید ازش فاصله بگیریم.»
این مقاله اما درباره من یا آن چه بر من روی داده نیست. مقدمه ای که گفتم تجربه ای زیسته بود که مجموعه مشاهده های عامدانه ای را در من در این چهار سال گذشته برانگیخت. نتیجه این مشاهده ها امروز در این مقاله ارائه شده است. این نوشتار درباره پدیدهای روانشناختی و جامعهشناختی است در فضای سیاسی ایران که هوشیار شدن من به آن ناشی از تجربه زیسته سال های اخیر بود. پرسش آغازین من این بود:
چرا در جامعهای مانند ایران، مردم اینقدر سریع تحت تأثیر تهمت قرار میگیرند؟
چرا مغالطهای مثل “Smoke Means Fire” (دود یعنی آتش) تا این حد در ذهن جمعی ایرانیان ریشه دوانده؟
و مهمتر از همه، چگونه میتوانیم از این انحراف فکری و اخلاقی، در سطح فردی و جمعی، عبور کنیم؟
آسیبپذیری در برابر ترور شخصیت (Defamation Susceptibility) چیست؟
در جوهرهٔ خود، «آسیبپذیری در برابر ترور شخصیت» (Defamation Susceptibility) به گرایشی در افراد یا حتی کل جامعه اشاره دارد که در آن اتهامات بدون مدرک و افتراآمیز بهراحتی پذیرفته میشوند — تنها به دلیل اینکه تکرار شدهاند یا از منابع متعدد شنیده شدهاند.
در جوامع سالم با نهادهای قانونی قدرتمند و فرهنگ گفتوگوی عقلانی، بار اثبات (Burden of Proof) اتهام بر دوش اتهامزننده است. اما در فضاهای بیثبات یا خفقان اسلامی — مانند ایران — این منطق وارونه میشود. در چنین شرایط وارونه ای، این فردِ متهم است که باید بیگناهیاش را در دادگاه افکار عمومی ثابت کند، آن هم در برابر اتهاماتی که اغلب هیچ منبع مشخصی ندارند.
هرچه اتهام هیجانیتر، افراطیتر یا اخلاقمحورتر باشد (مثل فساد یا خیانت یا همکاری با حکومت)، باور کردن آن برای تودهٔ مخاطبان آسانتر است. در این فضا، مردم دیگر نمیپرسند:
«مدرکت چیست؟»
بلکه از خود میپرسند:
«چرا اینهمه آدم این حرف را زده اند؟ لابد یک چیزی هست دیگر!»
این وارونگی، قلب پدیدهٔ آسیبپذیری در برابر ترور شخصیت و کارزار های فریب جمعی است.
آسیبپذیری اپیستمیک (Epistemic Vulnerability)
برای درک ریشههای این پدیده، باید نگاه کنیم به اینکه ذهن انسان چگونه اطلاعات را در فضای جمعی پردازش میکند. انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است. بقای ما در طول تاریخ، به تواناییمان در تشخیص تهدیدهای درونگروهی وابسته بوده. به همین دلیل، شایعه، غیبت، و ضربه به شهرت (Reputational Attack) همیشه تأثیر اجتماعی بالایی داشتهاند.
در جوامعی که:
اعتماد به نهادها پایین است،
سواد رسانهای (Media Literacy) ضعیف است،
و گفتمان سیاسی بیشتر بر احساسات استوار است تا شواهد،
مردم یاد میگیرند که بهجای سند، به حجم تکرار و شدت احساسات توجه کنند.
در روانشناسی و فلسفهٔ معرفت، به این وضعیت میگویند آسیبپذیری معرفتی (Epistemic Vulnerability) — وضعیتی که فرد یا جامعه به دلیل نداشتن ابزار لازم برای تشخیص دروغ از حقیقت، در معرض دستکاری ادراکی (Cognitive Manipulation) قرار میگیرد.
پذیرش از سر اضطراب، نه آگاهی
در چنین جوامعی، مردم بهجای اینکه بپرسند «آیا این اتهام مستند است؟» میپرسند:
«اگر درست باشه چی؟ نکنه من فریب بخورم؟»
این حس ناامنی شناختی باعث میشود که پذیرفتن اتهام بیمدرک، از نظر روانی آسانتر باشد تا زیر سؤال بردن جمع و در افتادن با افکار عمومی. زیرا زیر سؤال بردن جمع، مقاومت شناختی (Cognitive Dissonance) ایجاد میکند، یعنی درگیری ذهنی میان حقیقت و فشار اجتماعی.
نتیجهٔ این آسیبپذیری چیست؟
در فضای سیاسی ایران، این وضعیت باعث میشود که:
ترور شخصیت به ابزاری اثربخش، ارزان، و فوری برای حذف منتقدان تبدیل شود؛
مردم بدون درگیری تحلیلی، تنها با شنیدن یک اسم یا تهمت، قضاوت کنند؛
شایعه، ابزار تغییر رفتار سیاسی شود، نه استدلال.
در نتیجه:
آسیبپذیری در برابر ترور شخصیت، صرفاً یک ضعف ذهنی نیست — بلکه پاسخ آموختهشدهایست به بیاعتمادی سیستماتیک.
سوگیریهای شناختی کلیدی که در ترور شخصیت نقش دارند
برای درک اینکه چرا ترور شخصیت (Defamation) تا این حد بهراحتی گسترش مییابد و چرا اتهامات بیسند تا این اندازه مورد پذیرش قرار میگیرند—بهویژه در فضاهای سیاسی و بحرانی مانند ایران—باید به مکانیزمهای ذهنیِ ناخودآگاه انسان نگاه کنیم. اینها همان سوگیریهای شناختی (Cognitive Biases) هستند؛ یعنی میانبُرهایی که مغز برای تصمیمگیری سریعتر استفاده میکند، ولی در بسیاری مواقع ما را به خطا میکشاند.
در ادامه، مهمترین آنها را که مستقیماً مرتبط با چرایی آسانی فریب افکار عمومی در فضای سیاسی ایران است معرفی میکنم:
۱. اثر حقیقت واهی (Illusory Truth Effect)
تعریف: تمایل ذهن به پذیرفتن اطلاعات نادرست بهعنوان درست، فقط به دلیل تکرار مداوم آن.
مثال: اگر کسی چند بار از منابع مختلف بشنود که فلانی «عامل نظام» است، حتی بدون مدرک، ممکن است این ادعا را باور کند یا لااقل شک به دل راه دهد.
در کارزارهای تخریبی، تکرار جایگزین سند میشود. افراد متهم نمیشوند چون گناهکارند؛ بلکه چون اتهامها تکرار شدهاند.
۲. سوگیری منفینگری (Negativity Bias)
تعریف: انسانها نسبت به اطلاعات منفی، حساستر و واکنشپذیرتر از اطلاعات مثبت هستند.
مثال: یک فرد سالها میتواند با صداقت فعالیت کند، اما یک شایعه منفی بیپایه بیشتر از تمام فعالیتهای مثبت او در ذهنها باقی میماند.
فضای تخریبی بهصورت طبیعی بر اخبار بد تمرکز میکند، و همین باعث میشود مخاطب هم احساس کند که «چیزی در کار است».
3. خطای انتساب بنیادی (Fundamental Attribution Error)
خطای انتساب بنیادی به معنای تمایل انسانها به این است که رفتار دیگران را نتیجهی ویژگیهای شخصیتی یا اخلاقی آنها بدانند، نه نتیجهٔ شرایط یا موقعیتهای محیطی و اجتماعی.
نمونه: اگر کسی فریاد بزند یا از خودش دفاع کند، مردم این را به عنوان نشانهٔ عصبانیت یا گناهکاری ذاتی تفسیر میکنند، نه واکنشی به تهمت یا فشار جمعی. در نتیجه، به جای درک شرایط، رفتار او را ناشی از شخصیتش میدانند.
یا مثلاً وقتی کسی در برابر تهمت سکوت میکند، بهجای اینکه بپرسند شاید بهخاطر ترس، اضطراب یا احساس بیفایدگی باشد، فوراً فرض میکنند که حتماً حرفی برای دفاع ندارد — یعنی ذاتاً مقصر است.
4. سوگیری تأیید (Confirmation Bias)
تعریف: تمایل ذهن به جستجو، انتخاب و بهخاطر سپردن اطلاعاتی که باور قبلی ما را تایید میکند.
مثال: اگر کسی از قبل نسبت به شخصی حس منفی دارد، بیشتر متمایل خواهد بود که تهمتها علیه او را باور کند.
اهمیت این سوگیری در فریب عموم این است که اتهام اغلب به دلایل منطقی پذیرفته نمیشود، بلکه به راحتی پروپاگاندا مسلط می شود چون با حس قبلی همخوانی دارد.
5. سهولت شناختی (Cognitive Ease / Fluency Bias)
تعریف: هر چه جملهای سادهتر، احساسیتر یا آشناتر باشد، ذهن انسان آن را راحتتر میپذیرد.
مثال: جملهٔ «فلانی مزدور است» تأثیرگذارتر از یک دفاعیهٔ دهخطی مستدل است.
آسیبی که این سوگیری به فضای عمومی مخاطبان سیاست ایران می زند این است که در فضای شبکههای اجتماعی، محتواهایی که سریع فهمیده میشوند، راحتتر وایرال میشوند حتی اگر باطل و از اساس ساختگی باشند.
چرا این پدیده در جوامع استبدادی یا زیر خفقان اسلامی شدیدتر است؟
سوگیریهای شناختی (Cognitive Biases) در همهٔ جوامع وجود دارند — اما تأثیر آنها در نظامهای استبدادی یا پس یک مرحله آنومی و سرگشتگی اجتماعی در نبود یک سیستم ارزش گذاری اخلاقی پذیرفته شده، چندین برابر شدیدتر میشود.
برای درک این مسئله، باید به اکوسیستم اجتماعی و سیاسی نگاه کنیم، جایی که مردم اطلاعات را دریافت، پردازش و قضاوت میکنند:
۱. بیاعتمادی نهادی (Institutional Distrust)
در رژیمهای استبدادی، مردم بارها با دروغ، سانسور، و تبلیغات حکومتی (Propaganda) مواجه میشوند. این تجربیات باعث شکلگیری یک بیاعتمادی عمیق به هر منبع رسمی یا ساختاری میشود.
اما این بیاعتمادی، بهمرور فراتر میرود و به یک بیاعتمادی فراگیر نسبت به همه چیز و همه کس تبدیل میشود — از سیاستمدار تا روشنفکر، از رسانهٔ دولتی تا اپوزیسیون. نتیجه این میشود که:
جای “بررسی سند”، “فرضیهٔ توطئه” مینشیند.
در چنین فضایی، یک اتهام اگر تکرار شود، حتی بدون مدرک، منطقی به نظر میرسد، چون ذهن جمعی یاد گرفته است که «در ایران همه چیز ممکن است».
۲. فرهنگ نظارت و ترس (Surveillance Legacy & Fear Culture)
دههها سرکوب، بازداشتهای خودسرانه، و فضای امنیتی باعث شکلگیری یک روان جمعی مبتنی بر «احتیاط بیش از حد» شده است. مردم از قدیم یاد گرفتهاند که:
«هرکس بهظاهر خیلی تمیز و سالم است، شاید پشت پرده کثیفتر باشد.»
این نگرانیها یک رفلکس دفاعی اجتماعی میسازند، که به آن میگوییم:
«گرایش به فاصلهگیری پیشگیرانه» (Preemptive Distancing Reflex)
یعنی حتی اگر اتهامی را باور نداشته باشی، باز هم ترجیح میدهی فاصله بگیری، چون نمیخواهی “گیر بیفتی”.
۳. نبود مسئولیتپذیری (Lack of Accountability)
در جوامع دموکراتیک، اگر کسی دروغ منتشر کند، پاسخگوست — چه در سطح حقوقی، چه در سطح اعتبار اجتماعی. اما در فضای سیاسی ایران و گروه های سیاسی خارج از کشور، هیچکس برای تهمت و تخریب پاسخگو نیست.
در نتیجه، ترور شخصیت میشود یک اَبَرابزار بیهزینه و بدون خطر. برعکس، حتی گاهی به شهرت و فالوئر بیشتر ختم میشود.
این وضعیت را جامعهشناسان یک “اقتصاد تهمت” (Smear Economy) مینامند — جایی که دروغ گفتن پاداش دارد، و حقیقت گفتن خطر.
۴. تفکر دوگانه و زندگی در دو واقعیت (Doublethink)
مردم در این سیستمها یاد میگیرند که دو باور متناقض را همزمان داشته باشند:
هم بدانند که فلانی بیگناه است؛
هم با او قطع ارتباط کنند، چون نمیخواهند «درگیر» شوند.
این نوع تفکر را جرج اورول در کتاب 1984 «دوگانهباوری» (Doublethink) نامید — ویژگی روانی جوامع توتالیتر.
۵. فرسایش مسئولیت اخلاقی فردی (Erosion of Moral Agency)
در چنین فضاهایی، افراد بهتدریج حس میکنند که مسئولیتی ندارند بابت آنچه باور میکنند یا بازنشر میدهند. جملههای آشنایی مثل: «من نمیدونم درسته یا نه، فقط نقل قول کردم…» یا «همه دارن میگن دیگه…» نشاندهندهٔ همین فرسایشاند. این یعنی افراد، حتی اگر مطمئن نباشند، باز هم به مشارکت در بیعدالتی اطلاعاتی تن میدهند.
شما بابت آنچه باور می کنید مسئولیت دارید.
رژیمهای استبدادی فقط مردم را فریب نمیدهند — آنها قواعد بازی را تغییر میدهند. در چنین جوامعی، واقعیت از طریق سند اثبات نمیشود، بلکه از طریق تکرار، شهود، و جو عمومی شکل میگیرد.
و در این بستر، ترور شخصیت دیگر فقط یک انحراف اخلاقی نیست — بلکه تبدیل به استراتژی سیاسی مشروع و رایج میشود.
مغالطهٔ «دود یعنی آتش» (تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها) در منطق روزمره
یکی از خطرناکترین خطاهای منطقی که در فضای عمومی ایران (و بسیاری جوامع سیاسی قطبیشده) بهوفور دیده میشود، این است که اگر فردی مورد حملات گسترده قرار گیرد، پس حتماً بخشی از اتهامات علیه او درست است.
این ذهنیت سادهانگارانه بهطور رایج با عباراتی مثل این بیان میشود:
«اینهمه آدم نمیتونن اشتباه کنن.»
«خب بالاخره یه چیزی هست دیگه. (تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها)»
«ده درصدش هم که درست باشه، کافیه.»
این طرز فکر، در منطق و فلسفه بهعنوان یک مغالطه شناختی شناخته میشود و نام آن هست:
“Smoke Means Fire Fallacy” – یعنی «وقتی دود هست، حتماً آتشی هم هست.»
این مغالطه چگونه کار میکند؟
این مغالطه در واقع ترکیبی از چند خطای استدلالی است:
استدلال بر اساس اکثریت (Argumentum ad Populum): چون «بسیاری از مردم» یک چیز را میگویند، پس لابد درست است.
استدلال بر اساس تکرار (Argument from Repetition): چون چیزی زیاد گفته شده، حتماً باید درست باشد.
استنتاج از حجم اتهام (Inference from Accusation Volume): اگر اتهامات زیادند، حتماً بخشی از آنها باید واقعی باشند.
اما در واقعیت، حجم اتهام هیچ ربطی به اعتبار آن ندارد. اگر یک دروغ صد بار تکرار شود، باز هم دروغ است.
چرا مردم آن را باور میکنند؟
در فضایی که اطلاعات متناقض، منابع مشکوک، و نااطمینانی عمومی وجود دارد، ذهن انسان دنبال میانبُر روانی (Mental Shortcut) میگردد. در چنین شرایطی، این مغالطه به افراد احساس کنترل و اعتمادبهنفس کاذب میدهد:
«همه دارن میگن… من هم فکر کنم یه چیزی هست.»
اما این فقط یک توهم دانایی است (Illusion of Insight). نه حقیقت.
تمثیل دادگاه بدون سند
فرض کنید فردی در دادگاه به دزدی متهم شود. هیچ اثر انگشت، دوربین، یا شاهدی وجود ندارد — فقط پنجاه نفر میگویند «ما حس میکنیم دزده!»
آیا این در یک دادگاه واقعی پذیرفته است؟ قطعاً نه. اما در فضای سیاسی ایران، همین اتفاق هر روز میافتد.
این پدیده را میتوان «محاکمه با سروصدا» نامید: Trial by Social Noise که در آن، قضاوت نه با سند، بلکه با هیاهو انجام میشود.
چرا منطق «ده درصدش راسته» غلط است؟
یکی از نسخههای رایج این مغالطه این است:
«باشه، شاید ۷۰٪ اتهام ها نسبت به فلانی دروغ باشد، ولی بالاخره ۳۰٪ یا ۱۰٪ آن ها که درست است. همه ۱۰۰٪ که نمی تواند دروغ باشد…»
اما این ادعا هیچ پایه منطقی ندارد. اگر ده دروغ پشت سر هم مطرح شود، شما بهصورت آماری موظف نیستید یکی از آنها را باور کنید! حقیقت میانگینپذیر نیست — هر ادعایی باید جداگانه، بر اساس مدرک و منبع مستقل بررسی شود.
بگذارید این موضوع را برای شما باز کنم و عمیق تر توضیح دهم:
زمین یا مسطح است یا کروی. حقیقت درباره زمین چیزی بین ادعای مسطح بودن و کروی بودن نیست. فقط یکی از این دو ادعا حقیقت خارجی است. حقیقتی بین ادعای مسطح بودن زمین و ادعای کروی بودن زمین وجود ندارد. فقط یکی از آنها است که حقیقت است. نمی توان گفت همه چیز خاکستری است و در هر دعوایی باید به دو طرف توجه کرد. ژست های روشنفکرانه و وسط بازانه ای که می گویند هرگز همه حقیقت در دست یک طرف نیست در بسیاری موارد از اساس یک مغالطه حد وسط بیش نیستند.
نمی توان بین این ادعا که زمین تخت است و این فکت که زمین یک گوی عظیم است با یک ژست روشنفکری معدل گرفت و گفت لابد زمین یک هشت وجهی است. این اشتباه است اگر فکر کنید نه تخت است و نه کروی پس بین این دو یک شکل حد واسط یا میانگین قائل می شویم و آن میانگین را به عنوان «حقیقت» می پذیریم تا هر دو طرف راضی باشند. مثلاً بگوییم زمین نه تخت است و نه کروی بلکه یک هشت ضلعی حجمی است.
حقیقت میانگین پذیر نیست.
حقیقت میانگین بردار نیست.
زمین یا مسطح است یا نیست. اگر مسطح بودن زمین یک حقیقت نیست، نیست. اگر هست، هست. با معدل گرفتن بین این ادعا و یک ادعا یا فکت بیرونی نمی توان از یک باطل به حقیقت رسید.
این مغالطه حد وسط است که بگوییم حال که یکی از دو طرف ادعا می گوید زمین تخت است و طرف دیگر می گوید زمین کروی است بیایید بپذیریم که زمین یک چند وجهی حجمی (دودکاهِدرون) است. زمین تخت نیست. زمین یک دودکاهدرون نیست. زمین کروی است.
حقیقت میانگین پذیر نیست. اگر چیزی حقیقت است، حقیقت است و اگر نیست، نیست.
نقش رسانههای اجتماعی و الگوریتمها
در فضای کلابهاوس، یوتیوب، توییتر (X)، تلگرام و…، این مغالطه نهتنها عادی شده بلکه توسط الگوریتمها تقویت میشود. چون پلتفرمها براساس «درگیری کاربر» (Engagement) کار میکنند، نه براساس راستیآزمایی (Fact-Checking).
نتیجه این میشود که:
شایعه وایرال میشود.
دفاعیه دیده نمیشود.
حقیقت در هیاهو دفن میشود.
مغالطهٔ «دود یعنی آتش» به مردم اجازه میدهد بدون تحقیق، باور کنند و بدون آگاهی، داوری کنند.
در این منطق، اتهام کافیست؛ سند ضرورتی ندارد.
و این دقیقاً همان جایی است که فرهنگ ترور شخصیت در آن شکوفا میشود.
عدالت جمعی دیجیتال و تقویت الگوریتمی دروغ
در دنیای دیجیتال، شخصیتها دیگر در پشت درهای بسته تخریب نمیشوند — بلکه در برابر چشمان هزاران نفر و در فضای عمومی، بهصورت لحظهای و وایرال نابود میشوند.
آنچه زمانی «شایعه در کوچه و خیابان» بود، حالا تبدیل شده به کارزار دیجیتال همراه با لایک، ریتوییت، فوروارد، کامنت، و میمهای تمسخرآمیز.
این پدیده را میتوان «عدالت جمعی دیجیتال» (Digital Mob Justice) نامید — وقتی که صدها یا هزاران کاربر ناشناس، بر اساس اطلاعاتی اغلب نادرست، بهطور جمعی دست به تخریب شخصیت فردی میزنند. و این تخریب، دیگر نه از سر تحقیق، بلکه از سر احساس، ترند و الگوریتم انجام میشود.
چگونه این جماعت شکل میگیرد؟
برخلاف تصور، «دستهجمعی بودن» به معنای سازمانیافته بودن نیست. فقط سه عنصر برای شروع کافیست:
یک اتهام تحریککننده؛
روایتی احساسی یا اخلاقی که خشم یا ترحم برانگیزد؛
پلتفرمی که انتشار محتوا را براساس وایرال بودن، نه براساس راستیآزمایی، تنظیم میکند.
از اینجا به بعد، خود مردم، خودجوش وارد میدان میشوند. یکی بازنشر میکند، یکی لایک میزند، یکی کامنت میگذارد، و تعداد بهسرعت بالا میرود. بهزودی، تکرار تبدیل به تأیید میشود.
نقش الگوریتمها (The Algorithmic Amplifier)
شبکههای اجتماعی مانند توییتر (X)، اینستاگرام، یوتیوب، و حتی کلابهاوس با الگوریتمهایی کار میکنند که هدفشان افزایش ماندگاری کاربر است. این الگوریتمها به محتوایی امتیاز میدهند که باعث:
خشم شود؛
احساسات را تحریک کند؛
درگیری (Engagement) بالا داشته باشد.
و نتیجه چه میشود؟
یک دروغ هیجانی از یک دفاعیهٔ منطقی سریعتر پخش میشود.
یک تصویر جعلی از یک سند رسمی تاثیرگذارتر است.
یک برچسب ساده (مثلاً: «این آدم فاسده!») وایرالتر از یک توضیح ۱۰ خطی خواهد بود.
نکته: این یک نقص سیستمی نیست — بلکه بخشی از مدل کسبوکار پلتفرمهاست.
چرا دفاع کردن جواب نمیدهد؟
در دنیای آفلاین، اگر کسی به شما تهمت بزند، میتوانید شکایت کنید، سند ارائه دهید و در نهایت بیگناهیتان را اثبات کنید.
اما در دنیای آنلاین، دفاع از خود اغلب نتیجه معکوس دارد:
هر دفاعیه بهعنوان نشانه «وحشت گناهکارانه» (Guilt Panic) تعبیر میشود.
مخالفان دفاعیه را وایرال نمیکنند — بلکه بیشتر حمله میکنند.
توضیحات مستند، کمتر دیده میشوند چون «هیجانبرانگیز» نیستند.
در عمل، شما هر چقدر بیشتر دفاع کنید، بیشتر در معرض اتهام قرار میگیرید. همین منطق باعث میشود بسیاری افراد در برابر تهمتها سکوت پیشه کنند — حتی اگر بیگناه باشند.
«تلهٔ شهرت» و بیراه بازگشت (The Reputational Trapdoor)
در فضای دیجیتال، ترور شخصیت یک مسیر یکطرفه است: وقتی وارد سقوط آبرویی میشوی، راهی برای بازگشت وجود ندارد.
هیچ مکانیزمی وجود ندارد برای:
بررسی دوباره ادعاها؛
عذرخواهی عمومی در صورت اشتباه؛
بازگرداندن اعتبار فردی که به ناحق تخریب شده.
جامعه جلو میرود. مخاطب فراموش میکند. اما فرد قربانی، ممکن است برای همیشه با برچسبهایی زندگی کند که هیچگاه اثبات نشدهاند.
یک مثال واقعی: میلیاردر خیالی
فرض کنید علیه فردی ادعا شود که مالک یک ساختمان عظیم دولتی در ایران است. هیچ مدرکی ارائه نمیشود. فقط یک لینک به وبسایت آن سازمان داده میشود. و همین میشود «سند».
مردم باور میکنند. چرا؟
چون ساده است؛
چون فرد موردنظر «قبلاً هم زیاد دیده شده»؛
چون پلتفرم، لینک را وایرال کرده؛
و چون ذهن عمومی عادت به منبعسنجی ندارد.
در این محیط، آنچه اهمیت دارد، سرعت نفوذ ادراک (Perception Velocity) است، نه دقت محتوای ادعا.
عدالت دیجیتال جمعی، بیشتر از آنکه نشانهی عدالت باشد، نشانهی فروپاشی ساختارهای عقلانی قضاوت است.
وقتی احساس جایگزین تحلیل شود، و تکرار جای سند را بگیرد، فضای دیجیتال تبدیل به یک محاکمهٔ همگانی دائمی میشود — بدون قاضی، بدون وکیل، بدون امکان تجدیدنظر.
ائتلاف ناهمگونها: چرا گروههای متضاد اپوزیسیون علیه صداهای مستقل متحد میشوند؟
یکی از پدیدههای عجیب ولی بسیار رایج در فضای سیاسی ایران این است که گروههایی که در ظاهر دشمن خونی یکدیگرند—مثلاً سلطنتطلبها، چپهای مارکسیست، اسلامگرایان، قومگرایان، و حتی وابستگان حکومت—همگی در یک نقطه به توافق میرسند:
تخریب چهرههای مستقل.
این اتحاد نانوشته، نه از سر اشتراک ایدئولوژیک، بلکه از یک ترس مشترک ناشی میشود:
ترس از ظهور صدایی که به هیچکدام از قطبهای موجود وابسته نیست و میتواند گفتمان عمومی را بهسمت تازهای سوق دهد.
دشمنان در ظاهر، متحدان در عمل
این گروهها در ظاهر با هم درگیرند، ولی وقتی پای یک متفکر، تحلیلگر، یا فعال مستقل به میان میآید، خیلی زود متوجه یک چیز میشوند:
«این فرد برای همهٔ ما تهدید است.»
چرا؟ چون چنین فردی:
به بازی دوگانه «شاه یا شیخ» تن نمیدهد؛
نقدش فقط متوجه یک جناح نیست، بلکه به کل سیستمهای فکری پوسیده برمیگردد؛
با بیان شفاف، لحن اخلاقمحور و استقلال فکریاش، میتواند قلب و ذهن مخاطب را تسخیر کند.
همین کافی است که ائتلاف ناهمگونها (Coalition of the Unalike) شکل بگیرد. یکی تهمت میزند، دیگری آن را بازنشر میکند، سومی سکوت میکند — اما نتیجه یکیست: نابود کردن فرد مستقل.
اندیشهٔ مستقل، تحریک سیاسی محسوب میشود
در بسیاری از محافل سیاسی ایرانی، استقلال فکری نه یک فضیلت، بلکه یک تهدید محسوب میشود.
اگر در دوگانههای سنتی «سلطنتطلب یا جمهوریخواه»، «چپ یا لیبرال»، «خودی یا غیرخودی» نگنجی، پس حتماً:
نفوذی هستی؛
پروژه هستی؛
ذهن دیگران را خراب میکنی؛
و جلوی «اتحاد» و «ائتلاف» را گرفته ای.
در چنین فضایی، صداقت، انسجام فکری، و حتی آرامش رفتاری هم مشکوک تلقی میشود. مردم میپرسند:
«چرا هیچوقت عصبانی نمیشه؟»
«چرا اینقدر حرفهایه؟»
«پشتش کیه؟ کی پول میده؟»
در واقع، هر چه شفافتر باشی، بیشتر متهم میشوی. چون منطق حاکم چنین است:
«کسی که خیلی خوب صحبت میکنه، حتماً پشت پردهای داره.»
سندروم «بیش از حد خوب بودن» (Too Good to Be True Syndrome)
خیلی وقتها، کسانی که هدف ترور شخصیت قرار میگیرند، نه بهدلیل اشتباهشان، بلکه بهدلیل موفقیتشان مورد حمله واقع میشوند.
همین که کسی منطقی، باهوش، بیپرده و شفاف باشد، کافیست تا ذهن جمعی بگوید:
«هیچکس نمیتونه اینقدر تمیز باشه. حتماً یه جاش میلنگه!»
این را میتوان سندروم «بیش از حد خوب بودن» (Too Good to Be True Syndrome) نامید—نوعی واکنش دفاعی در برابر کسانی که سطح کیفی گفتوگو را از حد عادی بالاتر میبرند.
قبیلهگرایی بهجای حقیقتجویی (Tribalism Over Truth)
آنچه گروههای متضاد را در تخریب صداهای مستقل متحد میکند، نه اشتراک فکری بلکه غریزهٔ قبیلهای برای حفظ قلمرو قدرت است.
آنها میترسند که:
توجه عمومی از آنها برداشته شود؛
تضادهای درونیشان آشکار شود؛
مخاطبی که مدتها در اختیارشان بود، به سمت نگاه تازهای جذب شود.
و چون در میدان مناظره نمیتوانند رقابت کنند، به جای نقد، سراغ نابودی شخصیت میروند.
ترور شخصیت، در اینجا فقط یک تاکتیک نیست — بلکه بخشی از مکانیزم دفاعی قبیلههای سیاسی ایرانی است. هر صدای مستقلی، هر قدر هم منطقی، اخلاقی، و آرام باشد، تا زمانی که تابع یکی از اردوگاهها نباشد، تهدید محسوب میشود و باید حذف شود.
چگونه در برابر ترور شخصیت و پروپاگاندا های فریب جمعی ایمن شویم؟
اگر ترور شخصیت را همچون یک ویروس در نظر بگیریم، تفکر انتقادی، آگاهی جمعی و فرهنگ حقیقتمحور سیستم ایمنی ما خواهد بود.
در جهانی که دروغ با سرعت نور پخش میشود و اعتبار انسانها با یک اسکرینشات جعلی فرو میریزد، ما باید بهصورت فردی و جمعی مصونیت فکری (Cognitive Immunity) بسازیم.
این مصونیت نهفقط برای نجات یک شخص، بلکه برای نجات گفتوگوی اجتماعی، کرامت انسانی، و اساس دموکراسی ضروریست.
۱. پرورش شکورزی سالم، نه بدبینی فلجکننده
(Intellectual Skepticism vs. Cynicism)
ما باید یاد بگیریم که بین شکورزی انتقادی (Skepticism) و بدبینی همیشگی (Cynicism) فرق بگذاریم.
شکورزی میپرسد: «مدرک کجاست؟»
بدبینی میگوید: «همه دروغ میگن، فرقی نداره!»
در برابر تهمت، ما باید بپرسیم:
«چه کسی این را گفته؟»
«آیا منبع قابل اعتماد دارد؟»
«آیا میتوان آن را مستقل راستیآزمایی کرد؟»
این نوع شکورزی، نه ضعف، بلکه نشانه بلوغ فکری و اخلاقی است.
۲. بازگشت به اصل «بیگناه تا اثبات خلاف»
(Presumption of Innocence)
در حقوق، بار اثبات بر دوش شاکی است، نه متهم. اما در فضای سیاسی، متهم باید بیگناهیاش را اثبات کند — آن هم در فضایی پر از هیاهو و بیاعتمادی.
ما باید این قاعده را به گفتمان عمومی بازگردانیم:
«اتهام، بدون مدرک، فقط یک حرف است. نه سند. نه داوری.»
جملات پیشنهادی که باید جا بیفتند:
«این ادعا جدیه؛ مدرک داری؟»
«قبل از اینکه قضاوت کنم، باید بررسی کنم.»
«نمیتونم چیزی را صرفاً چون شنیدم باور کنم.»
۳. آموزش سواد رسانهای و سواد استدلالی
(Media Literacy & Argument Literacy)
سواد رسانهای فقط تشخیص فیکنیوز نیست — بلکه یعنی:
شناخت تکنیکهای دستکاری احساسی (Emotional Framing)
فهم اینکه چرا یک تصویر یا کلیپ ممکن است گمراهکننده باشد
تشخیص مغالطات رایج (مثل «دود یعنی آتش»)
تمایز بین ادعا و استدلال
همچنین باید سواد استدلالی را نیز تقویت کنیم:
تشخیص اینکه کدام گزاره مستدل است، و کدام صرفاً ادعا.
۴. پاداش دادن به شجاعت اخلاقی، نه فریادهای نمایشی
(Rewarding Moral Courage, Not Performative Outrage)
بسیاری از افراد در مواجهه با ترور شخصیت، سکوت میکنند تا آسیب نبینند. اما همین سکوت، فضای لازم را برای ادامهٔ بیعدالتی فراهم میکند.
از سوی دیگر، برخی افراد فقط زمانی به حمایت میپردازند که شرایط ایمن یا شیک باشد — به آن میگویند «عدالتطلبی نمایشی» (Performative Allyship).
جامعه نیاز دارد به افرادی که:
آرام، منطقی و بدون غوغا بایستند و بگویند: «این درست نیست.»
نه از روی سود سیاسی، بلکه از روی وجدان.
اینها اخلاقداران واقعی در فضای آنلاین هستند — نه آنهایی که دنبال فرصت دیده شدناند.
۵. ساختن شبکه اعتماد، نه صرفاً مخاطب
(Build Trust Networks, Not Just Audience)
اگر فعال سیاسی، هنرمند یا روشنفکر هستید، فقط دنبال «فالوئر» نباشید. دنبال رابطه انسانی واقعی باشید. چرا؟
چون مخاطب ممکن است با یک شایعه برود — ولی رابطهای که بر پایهٔ اعتماد و تعامل مستمر شکل گرفته، مقاومتر است.
کارهایی که این اعتماد را میسازند:
شفافیت دربارهٔ ارزشها و روشها
تعامل دوطرفه، نه فقط تبلیغ یکطرفه
پذیرش خطا و توضیح رشد فکری
این نوع ارتباط، آنتیبادی اجتماعی علیه تخریب است.
۶. تغییر فرهنگ از «غیبت» به «مسئولیت»
(Shift Culture from Gossip to Accountability)
جامعه باید علیه فرهنگ «فقط دارم میگم» واکنش نشان دهد.
باید یاد بگیریم:
در برابر شایعه، بپرسیم: «مدرک داری؟»
به دوستانمان بگوییم: «این حرف بدون سند رو منتشر نکن.»
لایک و فوروارد را تنها وقتی انجام دهیم که خودمان اعتبار محتوا را بررسی کرده باشیم.
با این کار، بهتدریج یک آنتیفرهنگ حقیقتمحور شکل میگیرد. جایی که تهمت بدون سند، نه قابل قبول، بلکه شرمآور تلقی میشود.
ترور شخصیت جمعی، محصول سکوت جمعی، بیتفاوتی شناختی، و بسترهای تقویت احساس بهجای استدلال است.
اما با ترکیب:
آموزش،
اخلاق،
و واکنش آگاهانه،
میتوان این بیماری اجتماعی را درمان کرد.
بازپسگیری اندیشهٔ نقادانه
فضای سیاسی ایران — چه درون کشور و چه در میان فعالان مهاجر — تبدیل به میدان نبردی شده است که دیگر فقط ایدهها در آن به رقابت نمیپردازند، بلکه شخصیتها به مسلخ کشیده میشوند. در این میدان، اتهامزنی، ترور شخصیت، و برچسبگذاری جایگزین استدلال شدهاند.
و دردناکتر آنکه، این رفتارها نهفقط توسط حکومت، بلکه توسط خودِ فعالان سیاسی، روزنامهنگاران، و مردم «عادی» نیز انجام میشود.
اما این یک موضوع فردی نیست. این یک هشدار است — دربارهٔ اینکه وقتی یک جامعه:
تفکر انتقادی (Critical Thinking) را کنار میگذارد؛
به جای سند، به «حجم اتهام» تکیه میکند؛
و از حقیقت، فقط نسخهٔ احساسی و هیجانیاش را میخواهد؛
آنگاه نهفقط افراد مستقل، بلکه کل ساختار گفتوگوی عقلانی به خطر میافتد.
اگر «دود» برای ما کافی باشد…
اگر برای ما، فقط دیدن «دود» کافی باشد که شخصی را متهم کنیم، دیر یا زود، هیچکس جرأت حرف زدن نخواهد داشت — مگر اندک شماری از لایه های آوانگارد سنت شکن یا طبقات فرودستی که از قبل چیزی برای از دست دادن ندارند.
و در چنین جامعهای، تنها صداهایی که باقی میمانند، صداهای خاکستری، وابسته، یا هیجانی هستند.
راه برونرفت
برای ساختن جامعهای بهتر، باید:
دوباره یاد بگیریم چگونه سؤال بپرسیم؛
تفاوت بین ادعا و سند را بفهمیم؛
داوری را با آگاهی همراه کنیم؛
فرهنگ حقیقتمحور، نه از بالا، بلکه از پایین و از هر یک از ما آغاز میشود.
اگر مغالطهٔ «دود یعنی آتش» منطق غالب جامعه شود،
تنها کسانی خواهند توانست صحبت کنند،
که قبلاً سوختهاند.
برای همین است که ما نیاز داریم به:
بازپسگیری اندیشهٔ نقادانه — نه بهعنوان تکنیک فکری،
بلکه بهعنوان دفاعی اخلاقی از کرامت انسانی.
عبارات کلیدی: سیاست، جامعه، پروپاگاندا، سوگیری، فریب
4 دیدگاه دربارهٔ «سیاست ایران و ضعف جامعه در برابر فریب جمعی»
I like to thank Mr Fazli for writing this great article. We now understand how the Islamic regime of Iran uses many fallacies and propaganda to distort the Truth .
Mr Fazli also brings light to meaning of truth , he at the end gives many examples of the problems.
مقاله خیلی خوبی بود. بهخوبی نشون داد که تبلیغات فقط برای کنترل مردم نیست، بلکه یه بخش اساسی از سیستم حکومته. نکاتش قابلتأمل بود، ممنون بابت این نوشته.
I d like to thank Mr. Fazli for this great article
چقدر به صورت کامل و جامع این معضلات فرهنگی جامعه ایرانی رو مو به مو نشون دادید و فکر میکنم هر ایرانی حداقل چند مورد ان را در زندگی شخصی تجربه کرده است. نکته تاسف بار اینست که چنین جامعه ای با چنین نگاهها و تفکرات و سوگیریها نیز نمیتواند نقش مفید و موثری در فضای سیاسی داشته باشند و تا فردی اوانگارد و متفکر وارد میشود مورد حمله، انواع اتهام و تخریب شخصیت قرار میگیرد. امید است این باگها شناخته شوند و جامعه اگاه شود که با این معضلات به موفقیت و یک جامعه سالم نخواهد رسید.