پیام فضلی – حزب جامعه گرای میهنی لائیک ایران
در جامعه ایران، اسلام به عنوان یک پارادایم حاکم چنان بر هویت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور تحمیل شده که به ندرت مورد نقد کامل و اساسی قرار میگیرد. این وضعیت نه تنها در میان مردم عادی، بلکه در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز مشهود است. با وجود مخالفت شدید این احزاب و گروههای سیاسی با رژیم اسلامی و قوانین اسلامی وحشیانه برآمده از متن های اسلامی، از نفی یا حتی نقد مستقیم کلیت اسلام خودداری میکنند و به انتقاد های سطحی مشابه بحث های حوزوی و اصطلاحاً «طلبگی» بسنده میکنند.
این تمایل به اجتناب از نفی تمامیت اسلام یا نقد بنیادین آن به عوامل متعددی بازمیگردد؛ از جمله پیوند عمیق دین و دولت، سرکوب سیاسی و فرهنگی، ترس از واکنشهای خشونتآمیز، تلاش برای حفظ پایگاه اجتماعی و تصورات وحدتگرایانه. این مجموعه عوامل منجر به ایجاد فضایی شده که در آن، حتی مخالفان رژیم نیز در انتقاد از دین محتاطانه عمل میکنند و به جای نفی کلیت اسلام، تنها بخشهای خاصی از آن را مورد انتقاد قرار میدهند. در نتیجه، اسلام به عنوان یک باطل بدیهی اما هژمون مستقر همچنان قدرت خود را در جامعه ایران حفظ میکند.
در طول تاریخ، متفکران بسیاری با ادیان نه بهعنوان نظامهایی که قابل نقد و اصلاح هستند، بلکه بهعنوان مجموعه دروغهای آشکاری که باید بهطور کامل رد شوند، برخورد کردهاند. این دیدگاه من که دین، بهویژه اسلام، تنها یک باطل بدیهی Obvious Falsehood است و نیازی به نقد آکادمیک ندارد، هم ریشه با نظریات فیلسوفانی مانند فوئرباخ، فریدریش نیچه، مارکس، هگل، برتراند راسل، کریستوفر هیچنز، میشل آنفره و ژان پل سارتر است. این فلاسفه نیز دین را نه بهعنوان یک تز در چارچوب دیالکتیکی، بلکه بهعنوان یک ساختار کاملاً نادرست و غیرمنطقی مینگریستند که شایسته نفی و انکار است، نه بررسی علمی و فلسفی. در مورد اسلام من معتقدم، متنی که می گوید از طرف یک موجود تخیلی در آسمان بر محمد نازل شده و موجب سفر او به فضا با خر پرنده و درد دل کردن با الاغ خود و سخن گفتن با سوسمار شده و با وقاحت تمام در کتاب به اصطلاح آسمانی خود دستورات کشتار و قتل عام مخالفان و حتی به بردگی جنسی گرفتن زن شوهر دار در جنگ و هرگونه تجاوز جنسی به زنان اسیر شده را داده است از اساس باطل، فاقد شان آکادمیک و ساقط از احترام انسانی است و ارزش بررسی ندارد.
در دانش نویسه های پیشین به روشنی و با منابع دقیق مشخص کردم که من در چنین دیدگاهی شاید در فضای سیاسی امروز ایران تنها باشم اما در فضای فلسفه سکولار و فیلسوفان ضد دین در دو قرن گذشته دیدگاه من به وضوح دست بالا دارد. برای مثال، نیچه با اعلام «خدا مرده است»، نه تنها بر عدم وجود خدا تأکید میکرد، بلکه بر این باور بود که دین ابزاری برای سرکوب و تضعیف اراده انسانی است. برتراند راسل نیز در کتاب چرا مسیحی نیستم، دین را بهعنوان مجموعهای از باورهای غیرمنطقی و مضر برای پیشرفت بشری میدید و هیچنز بهصراحت دین را «بزرگترین دروغ» و منشأ بسیاری از رنجهای انسان میدانست. این فلاسفه، مانند من، به نقد محدود بسنده نمیکردند، بلکه دین را بهعنوان یک دروغ آشکار و غیرقابل پذیرش رد میکردند.
از این منظر، نقد به معنی اصلاح یا تعدیل دین نیست، بلکه نفی کامل آن است. اسلام چیزی بیش از یک ساختار نادرست و مجموعه ای از ادعاهای غیرواقعی و نتیجه گیری های ضد منطقی نیست که نمیتوان آن را مانند یک تز دیالکتیکی مورد بررسی قرار داد. ادعاهایی مانند معراج محمد یا شکافتن ماه، نه تنها نیازمند بررسی و نقد نیستند، بلکه بهعنوان دروغهایی بدیهی باید بهطور کامل رد شوند. در این دیدگاه، نقد دین نوعی وقتگذرانی بیهوده است، زیرا چیزی که بهوضوح دروغ است، ارزش تحلیل علمی یا فلسفی ندارد و باید از اساس کنار گذاشته شود.
با این پیشزمینه فلسفی، هدف من نیز رد کامل و نفی این ایدئولوژیهاست، نه نقد آنها. این نفی بر مبنای همان منطقی است که این فلاسفه پیش از من بهکار بردند: دین تنها یک دروغ بدیهی است که نیازی به نقد ندارد، بلکه باید آن را بهطور کامل انکار و از ساختار اجتماعی و فکری جامعه حذف کرد. اما چرا یک دروغ بدیهی در جامعه تبدیل به پیش فرضی بی چون و چرا می شود؟
پیش فرض های اسلامی چنان در فضای فکری ایرانیان و به نوبه خود در فضای الیت سیاسی-اجتماعی ایران تکرار و نهادینه شده اند که تشخیص آن ها از استدلال منطقی سخت است. برای نمونه، چنان این جمله معروف که «شما حق ندارید با دین مردم کاری داشته باشید» یا این پرسش که «چکار به عقیده مردم دارید؟» در دفاع از مسلمانان به کار رفته که بسیاری دچار این توهم هستند که واقعاً نباید به دین مردم کاری داشت.
درست بر عکس، اصل دعوا در ایران امروز بر سر دین مردم است. اگر این دین مردم است که قوانین وحشیانه سنگسار، شلاق، قطع دست و حلق آویز کردن به خاطر توهین به محمد از آن بیرون می آید، اتفاقاً اصل جنگ بر سر همین «دین مردم» است. یا می گویند «چه کار به عقیده مردم دارید؟» وقتی عقیده مردم این است که حق دارند شما را با ابزار زنده گیری دام به خاطر نداشتن حجاب به ماشین گشت ارشاد بیاندازند، دقیقاً ما کار به عقیده مردم داریم. اصلاً تمام دعوا بر سر عقیده است. جنگ جهانی دوم با نازی ها به دلیل عقاید نازیسم بود. اگر با عقاید نازیسم مشکلی وجود نمی داشت نیازی به جنگ نبود. جنگ سرد تقابل عقاید کمونیست ها و بلوک غرب بود.
امروز در ایران چنان پیش فرض های اسلامی تبدیل به هژمون شده اند که کسی از خود حتی لحظه ای نمی پرسد شاید گزارههایی مانند «ما حق نداریم کاری به دین مردم داشته باشیم»، نه تنها یک استدلال یا برهان منطقی نیستند بلکه گزاره های بسیار تکرار شده ای هستند که از شدت تکرار تبدیل به «باور مستقر» شده اند و گوینده بدون آن که خود آگاه باشد یا حتی کوچکترین شکی کند، مبتلا به توهم حقانیت شده است.
اما پرسش من هنوز بی پاسخ مانده است: چرا ایده های از اساس بی پشتوانه و آموزه های وحشیانه اسلامی در جامعه ایران تبدیل به چنان باور مستقر و پیش فرض های دارای هژمونی شده اند که کمتر کسی حاضر است به جعلی بودن و تهی بودن آن ها از هر گونه استدلال شک کند و از اساس آن ها را نفی کند نه این که بگویند «ما هم نقد داریم»؟ آیا مطالعات یا اندیش ورزی هایی در مورد باور های مستقر در جامعه که چنان جا افتاده باشند که هیچ وقت مورد سوال قرار نگیرند در علم جامعه شناسی و فلسفه شده است؟ اصولاً باور مستقر چیست و چگونه پدید می آید؟ چرا مثلاً در جامعه ای مانند ایران، بخش اعظم فضای فکری جامعه می پذیرند که نباید به دین مردم کاری داشت و نباید به باور های وحشیانه مسلمانان حمله کرد؟ جملاتی هستند آن قدر تکرار می شوند که همه می پذیرند به صورت پیش فرض که آن ها «درست» هستند. آیا در فلسفه و جامعه شناسی و در مباحث آکادمیک قبلاً مطالعه ای در این زمینه صورت گرفته؟
در ادامه دانش نویسه ای از مجموعه ای از مهمترین بررسی های موجود در میان اندیشه های دانشمندان برای شما گرد آورده ام و مطابق معمول، نظریه خودم را نیز ارائه کرده ام. در پاسخ به پرسش هایی که در بالا طرح کردم، در چندین حوزه از فلسفه و جامعه شناسی پاسخ ها و بررسی هایی ارائه شده است. در مورد باور های مستقر و نهادینه شده در جامعه که به جایگاه مصون از هرگونه شک می رسند نظریه های مختلفی مطرح شده و تحت عنوان هایی مانند: هژمونی فرهنگی، گفتمان و قدرت، توهم ایدئولوژیک و اثر تکرار در روان شناسی اجتماعی توضیح داده شده اند. برای این که بتوانم بهتر روشن کنم که وقتی می گویم اسلام در جامعه ایران قرن بیست و یکم یک باطل بدیهی است که منسوخ شده ولی همچنان هژمون و استقرار خود را حفظ کرده است نخست باید شما را با این نظریات آشنا کنم:
هژمونی فرهنگی (Cultural Hegemony)
هژمونی فرهنگی (Cultural Hegemony) مفهومی است که نخستین بار توسط آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci)، فیلسوف مارکسیست ایتالیایی، معرفی شد. این مفهوم به چگونگی اعمال قدرت توسط طبقه حاکم از طریق کنترل بر فرهنگ و ایدئولوژیهای اجتماعی (Social Ideologies) اشاره دارد. در اینجا قدرت از طریق اجبار فیزیکی اعمال نمیشود، بلکه از طریق نفوذ فرهنگی (Cultural Influence) و کنترل بر ارزشها و هنجارهای اجتماعی (Social Norms) بر جامعه مسلط میشود.
گرامشی استدلال میکند که طبقه حاکم (Ruling Class) از طریق نهادهایی مانند رسانهها (Media)، آموزش (Education) و نهادهای اجتماعی (Social Institutions)، یک گفتمان غالب (Dominant Discourse) را ایجاد میکند که در نهایت به عنوان عقل سلیم (Common Sense) در جامعه پذیرفته میشود. این گفتمان غالب، باورها و ارزشهایی را که به نفع طبقه حاکم است، به عنوان حقایق طبیعی (Naturalized Truths) و بدیهی جا میاندازد و جامعه به گونهای این باورها را میپذیرد که گویی این ارزشها از آغاز درست و منطقی بودهاند.
عقل سلیم (Common Sense) در واقع چیزی نیست جز مجموعهای از باورها و ایدئولوژیهایی که به قدری تکرار شده و جا افتادهاند که دیگر به عنوان چیزی قابل پرسش دیده نمیشوند. به عبارت دیگر، ایدئولوژی غالب به چنان درجهای از پذیرش رسیده است که افراد جامعه بدون هیچگونه تفکر انتقادی آن را قبول میکنند. این امر منجر به تثبیت یک هژمونی فرهنگی (Cultural Hegemony) میشود که در آن انتقاد از باورهای غالب و هنجارهای اجتماعی به عنوان امری نامناسب و غیرقابل قبول دیده میشود.
در جوامعی مانند ایران، این هژمونی فرهنگی به شدت تحت تأثیر آموزههای دینی و سنتهای مذهبی است. دین به عنوان یک نیروی قدرتمند در فرهنگ و سیاست جامعه به گونهای نهادینه شده است که هرگونه انتقاد از آن به عنوان بیاحترامی یا تهدید تلقی میشود. برای مثال، آموزههایی مانند «به دین مردم کاری نداشته باش» به قدری در جامعه ایران جا افتادهاند که حتی کسانی که اعتقادی به این آموزهها ندارند، به دلیل فشار اجتماعی و هژمونی فرهنگی موجود، از نقد آنها خودداری میکنند.
گرامشی همچنین به اهمیت کنترل ایدئولوژیک (Ideological Control) اشاره میکند که از طریق نهادهای مختلف، به ویژه نهادهای دینی (Religious Institutions) و آموزشی (Educational Institutions)، انجام میشود. در ایران، نهادهای دینی از طریق ترویج ایدئولوژیهای خاص و ارزشهای دینی، هژمونی فرهنگی را حفظ میکنند و باعث میشوند که حتی کسانی که با این ایدئولوژیها مخالفند، احساس کنند که باید به آنها احترام بگذارند و آنها را به عنوان حقیقت پذیرفته شده (Accepted Truth) تلقی کنند.
گفتمان و قدرت (Discourse and Power)
گفتمان (Discourse) در نگاه میشل فوکو (Michel Foucault)، فیلسوف فرانسوی، مفهومی است که قدرت (Power) را از طریق ساختارهای زبان و دانش در جامعه اعمال میکند. فوکو بر این باور است که گفتمانها تعیین میکنند که چه چیزی به عنوان «حقیقت» (Truth) پذیرفته میشود و چه چیزی به عنوان «باطل» (Falsehood) شناخته میشود. در واقع، گفتمانها به مثابه چارچوبهایی برای درک جهان عمل میکنند و مرزهای میان آنچه که قابل قبول است و آنچه که غیرقابل قبول است را تعیین میکنند.
قدرت (Power) در دیدگاه فوکو صرفاً به معنای اعمال زور فیزیکی یا اجبار نیست؛ بلکه قدرت از طریق گفتمانها اعمال میشود. گفتمانها چگونگی فکر کردن و صحبت کردن درباره موضوعات خاص را شکل میدهند. این گفتمانها معمولاً توسط نهادهای اجتماعی قدرتمند، مانند دولت (State)، دین (Religion) و آموزش (Education)، هدایت میشوند و به جامعه القا میکنند که چه چیزی «درست» یا «طبیعی» است.
یکی از نکات کلیدی در نظریه فوکو این است که گفتمانها اغلب به نحوی عمل میکنند که افراد احساس میکنند بهطور طبیعی و منطقی به آنها عمل میکنند، در حالی که در واقع این گفتمانها آنها را تحت کنترل قرار میدهند. در جوامعی مانند ایران، این گفتمانها بهطور گسترده از طریق نهادهای دینی و دولتی شکل میگیرند و انتقاد از دین یا باورهای خرافی به عنوان یک تابو (Taboo) تلقی میشود.
به عنوان مثال، در فضای سیاسی ایران، گفتمان غالب به گونهای است که هرگونه نقد از اسلام به عنوان حمله به ارزشهای جامعه تلقی میشود. این گفتمانها چنان درونی شدهاند که حتی کسانی که شخصاً با آموزههای دینی مخالفند، ممکن است از بیان علنی مخالفت خود خودداری کنند، زیرا باور دارند که این نوع مخالفت نه تنها غیرقابل قبول است بلکه میتواند برای آنها خطرات جدی به همراه داشته باشد.
در واقع، گفتمانهایی که به واسطه نهادهای قدرتمند در جامعه برقرار میشوند، سبب میشوند که افراد خود را در چارچوبهای از پیش تعیین شدهای ببینند که خروج از آنها به عنوان نقض هنجارهای اجتماعی (Violation of Social Norms) و بیاحترامی به مقدسات تلقی میشود. این فرآیند، بخشی از رژیمهای حقیقت (Regimes of Truth) است که بر اساس آن، آنچه که به عنوان حقیقت پذیرفته میشود، بهطور کامل توسط قدرت کنترل میشود.
در جامعه ایران، گفتمانهای دینی از طریق نهادهایی مانند حوزههای علمیه (Religious Schools)، رسانههای دولتی (State Media) و سیستم آموزشی رسمی (Formal Education System) تقویت میشوند و این گفتمانها نه تنها باورهای دینی بلکه هنجارهای اجتماعی و فرهنگی را نیز شکل میدهند. این بدان معناست که باورهای دینی و خرافی به گونهای هژمونیک (Hegemonic) در جامعه مستقر شدهاند که حتی نقد و چالش نسبت به آنها به سختی پذیرفته میشود.
به همین دلیل است که در ایران، گفتمان دینی چنان قدرتمند است که هرگونه نقد یا مخالفت با اسلام به عنوان یک تهدید برای تمامیت اجتماعی و سیاسی جامعه تلقی میشود. این امر بخشی از آن است که چرا در فضای سیاسی ایران، نقد کامل اسلام تقریباً ناممکن است و تنها برخی انتقادات جزئی ممکن است پذیرفته شوند.
توهم ایدئولوژیک (Ideological Illusion)
توهم ایدئولوژیک (Ideological Illusion) مفهومی است که توسط لوئیس آلتوسر (Louis Althusser)، فیلسوف مارکسیست فرانسوی، ارائه شده است. این مفهوم به فرآیندی اشاره دارد که در آن ایدئولوژیها (Ideologies) چنان در جامعه جا میافتند که افراد بدون اینکه به آنها شک کنند، آنها را به عنوان حقایق طبیعی و بدیهی میپذیرند. آلتوسر توضیح میدهد که ایدئولوژیها به طور نامحسوس از طریق دستگاههای ایدئولوژیک دولتی (Ideological State Apparatuses) مانند مدارس (Schools)، رسانهها (Media)، و نهادهای دینی (Religious Institutions) به جامعه منتقل میشوند.
این دستگاههای ایدئولوژیک نه از طریق زور بلکه از طریق کنترل نرم (Soft Control) و اجتماعیسازی فرهنگی (Cultural Socialization) عمل میکنند. آنها باورها، ارزشها و هنجارهایی را تقویت میکنند که در نهایت چنان در زندگی روزمره جا میافتند که افراد فکر میکنند این باورها بهطور طبیعی وجود دارند و هیچگاه نباید مورد پرسش قرار گیرند.
در ایران، یکی از نمونههای برجسته توهم ایدئولوژیک، ایدئولوژی اسلامی است. نهادهای دینی و دولتی این باور را به مردم القا میکنند که اسلام، و به ویژه تفسیر خاصی از آن، نه تنها دین رسمی است بلکه راهنمای نهایی برای زندگی اجتماعی، سیاسی و اخلاقی است. این ایدئولوژی به قدری در ساختارهای اجتماعی جا افتاده است که حتی کسانی که با آن مخالفند، به دلیل قدرت اجتماعی و هژمونی آن، بهندرت آن را به چالش میکشند.
یکی از اصول کلیدی در نظریه آلتوسر این است که ایدئولوژیها همیشه سعی میکنند تا واقعیتهای عینی اجتماعی (Objective Social Realities) را پنهان کنند و آنها را بهگونهای بازنمایی کنند که به نفع طبقه حاکم (Ruling Class) باشد. به عبارت دیگر، ایدئولوژیهای مستقر (Established Ideologies) تلاش میکنند تا تضادهای اجتماعی (Social Contradictions) را پنهان کرده و به جامعه القا کنند که وضعیت موجود (Status Quo) طبیعی و غیرقابل تغییر است.
در جامعه ایران، ایدئولوژی اسلامی به عنوان یک توهم ایدئولوژیک عمل میکند که مانع از آن میشود که افراد جامعه بتوانند دین و باورهای دینی را به طور ریشهای نقد کنند. به همین دلیل، کسانی که به این باور رسیدهاند که اسلام باید بهطور کامل مورد چالش قرار گیرد، در حاشیه قرار میگیرند و به ندرت امکان پیدا میکنند تا صدای خود را به گوش دیگران برسانند.
این توهم ایدئولوژیک بهطور مداوم از طریق تکرار (Repetition) در رسانهها و نهادهای اجتماعی تقویت میشود، بهگونهای که به نظر میرسد دین اسلامی و قوانین مبتنی بر آن، امری بدیهی و غیرقابل سوال هستند. در این شرایط، نقد کامل دین یا کنار گذاشتن آن به عنوان یک راهحل ممکن، از سوی جامعه رد میشود.
هابیتوس و ساختار اجتماعی (Habitus and Social Structure)
هابیتوس (Habitus) مفهومی است که توسط پیر بوردیو (Pierre Bourdieu)، جامعهشناس فرانسوی، معرفی شده است. هابیتوس به مجموعهای از عادات، نگرشها، و رفتارهایی اشاره دارد که در طول زمان و در تعامل با ساختارهای اجتماعی (Social Structures) در افراد شکل میگیرد. این عادات و نگرشها، اگرچه اغلب به صورت ناخودآگاه هستند، به شدت رفتار و تفکر افراد را تحت تأثیر قرار میدهند و آنها را در چارچوب خاصی از باورها و ارزشها نگه میدارند.
بوردیو معتقد است که هابیتوس نتیجه اجتماعیسازی فرهنگی (Cultural Socialization) است که از طریق نهادهای مختلفی مانند خانواده (Family)، مدرسه (School)، و محیطهای اجتماعی (Social Environments) به افراد القا میشود. هابیتوس بهطور نامحسوس به افراد جامعه دیکته میکند که چگونه باید در دنیای اجتماعی رفتار کنند و چه چیزی به عنوان «طبیعی» یا «عادی» پذیرفته شود. این ساختارهای رفتاری و ذهنی به گونهای تثبیت میشوند که حتی اگر افراد به طور آگاهانه با آنها مخالف باشند، به سختی میتوانند از آنها فرار کنند.
در جوامعی مانند ایران، هابیتوس اسلامی به طور عمیقی در فرهنگ و ساختارهای اجتماعی جا افتاده است. از کودکی، افراد از طریق نهادهای دینی و آموزشی یاد میگیرند که احترام به دین و رعایت هنجارهای دینی به عنوان بخشی از هویت اجتماعیشان ضروری است. این درونیسازی باورهای دینی به گونهای عمل میکند که حتی کسانی که به طور خصوصی با دین مخالفت دارند، در عرصه عمومی مجبور به رعایت این هنجارها هستند.
این هابیتوس دینی به صورت ناخودآگاه رفتارها و نگرشها را شکل میدهد و به افراد القا میکند که انتقاد از دین یا شک کردن به هنجارهای خرافی و دینی، نوعی نقض هنجارهای اجتماعی (Violation of Social Norms) است. برای مثال، در جامعه ایران، احترام به قوانین اسلامی مانند حجاب اجباری، حتی توسط کسانی که خود به این قوانین اعتقادی ندارند، رعایت میشود، زیرا ساختار اجتماعی چنان قوی است که شکستن این قوانین به معنای رد کل هویت اجتماعی فرد است.
ساختار اجتماعی (Social Structure) در نظریه بوردیو به سیستمهایی اشاره دارد که هابیتوس را تقویت میکنند و موجب استمرار آن میشوند. در ایران، این ساختار اجتماعی به شدت تحت تأثیر دین قرار دارد و هرگونه نقد یا چالش نسبت به دین به عنوان تهدیدی برای این ساختار تلقی میشود. بنابراین، هابیتوس اسلامی به صورت نهادینهشده در ساختار اجتماعی عمل میکند و انتقاد از دین را به امری خطرناک و غیرقابل قبول تبدیل میکند.
این درونیسازی اجتماعی (Social Internalization) به این معناست که حتی کسانی که دین را بیاعتبار میدانند، به دلیل فشارهای اجتماعی و فرهنگی، به سختی میتوانند از هنجارهای دینی عبور کنند. هابیتوس دینی به گونهای عمل میکند که فرد، بدون اینکه حتی آگاه باشد، رفتارهایش را در جهت تطابق با هنجارهای اجتماعی تنظیم میکند. این امر باعث میشود که دین و خرافات همچنان به عنوان بخشهایی غیرقابل پرسش از زندگی اجتماعی باقی بمانند.
اثر تکرار و پذیرش جمعی (Mere Exposure Effect and Collective Acceptance)
اثر تکرار (Mere Exposure Effect) یکی از مفاهیم مهم در روانشناسی اجتماعی (Social Psychology) است که نشان میدهد افراد با مواجهه مکرر با یک ایده یا مفهوم، به مرور زمان آن را مثبتتر و پذیرفتنیتر میبینند. این پدیده نخستین بار توسط روانشناس اجتماعی رابرت زیونک (Robert Zajonc) مطرح شد. زیونک توضیح میدهد که مواجهه تکراری با یک محرک (Stimulus)، بدون نیاز به درک عمیق یا حتی توجه فعالانه، میتواند منجر به ایجاد احساسات مثبت نسبت به آن شود.
این اثر به ویژه در زمینه پذیرش جمعی (Collective Acceptance) ایدهها و باورها در جوامع تأثیرگذار است. وقتی یک ایده یا باور به طور مکرر از طریق رسانهها، نهادهای آموزشی، یا تعاملات اجتماعی تکرار میشود، افراد جامعه به تدریج آن را به عنوان یک حقیقت بدیهی میپذیرند، حتی اگر در ابتدا به آن باور نداشته باشند. این فرآیند منجر به ایجاد یک اجماع ناهشیار (Unconscious Consensus) در جامعه میشود که در آن افراد، باورهای تکرار شده را به عنوان بخشی از واقعیت روزمره خود میپذیرند.
در جامعه ایران، این اثر به طور گسترده در زمینههای دینی و خرافی مشاهده میشود. از طریق تکرار مداوم آموزههای دینی و خرافات از سوی نهادهای مختلف اجتماعی مانند مساجد، مدارس، و رسانهها، این باورها چنان در جامعه نهادینه شدهاند که افراد آنها را به عنوان بخشی طبیعی از زندگی اجتماعی خود میپذیرند. به عنوان مثال، آموزههایی مانند “حجاب واجب است” یا “دین باید محترم باشد”، به قدری تکرار شدهاند که حتی کسانی که با این باورها مخالفند، در نهایت آنها را به عنوان حقیقت پذیرفتهاند.
این پذیرش جمعی (Collective Acceptance) به نوعی تقویت اجتماعی (Social Reinforcement) منجر میشود که در آن جامعه به طور کلی از باورهای تکرار شده حمایت میکند و هرگونه انتقاد از آنها به عنوان نقض هنجارهای اجتماعی تلقی میشود. به عبارت دیگر، تکرار مداوم یک ایده باعث میشود که حتی اگر افراد در سطح فردی با آن مخالف باشند، در سطح اجتماعی آن را بپذیرند و در برابر نقد آن مقاومت کنند.
اثر تکرار همچنین با ایجاد حس راحتی و آشنایی (Familiarity) با باورهای دینی و خرافی، به افراد این احساس را میدهد که این باورها امن و قابل اعتماد هستند. این احساس آشنایی باعث میشود که افراد به جای بررسی انتقادی این باورها، آنها را به عنوان بخش غیرقابل سوالی از زندگی خود بپذیرند.
در نهایت، این فرآیند به نهادینهسازی هژمونی فرهنگی (Institutionalization of Cultural Hegemony) میانجامد که در آن باورهای غالب از طریق تکرار و پذیرش جمعی به قدری قدرتمند میشوند که انتقاد از آنها تقریباً ناممکن میشود. این امر به ویژه در فضای سیاسی ایران مشاهده میشود که در آن نقد کامل دین اسلامی به ندرت اتفاق میافتد و انتقادات تنها به بخشهای خاصی از دین محدود میشود.
چرا در فضای سیاسی ایران کسی حاضر نیست پارادایم اسلام را به چالش بکشد؟
در فضای سیاسی ایران، نقد کامل و ریشهای اسلام به عنوان یک پارادایم حاکم (Dominant Paradigm) تقریباً غیرممکن است. دلایل متعددی برای این وضعیت وجود دارد که به ریشههای عمیق اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی برمیگردد. در این بخش، این عوامل را بررسی میکنیم و نشان میدهیم که چرا نقد اسلام در فضای سیاسی ایران تنها به انتقاد از بخشهای خاص و غیر اساسی آن محدود میشود.
۱. پیوند عمیق دین و دولت
یکی از دلایل اصلی که باعث میشود اسلام به عنوان یک پارادایم حاکم در ایران نقد نشود، پیوند عمیق دین و دولت (Deep Integration of Religion and State) است. از زمان انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، دین اسلام به عنوان ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی ایران مطرح شده است. ساختار حکومت ایران، که مبتنی بر ولایت فقیه (Guardianship of the Islamic Jurist) است، به گونهای طراحی شده که دین و سیاست کاملاً در هم تنیده شدهاند. این پیوند به حدی عمیق است که هرگونه نقد از دین، به عنوان یک تهدید مستقیم برای مشروعیت دولت تلقی میشود.
ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی (Official Ideology of the Islamic Republic) نه تنها بر مبنای آموزههای دینی اسلام شکل گرفته است، بلکه تمام قوانین و سیاستهای دولتی نیز با این آموزهها هماهنگ شدهاند. در چنین سیستمی، هرگونه نقد از اسلام به معنای نقض مشروعیت سیاسی و قانونی حکومت است. به همین دلیل، نقد دین به عنوان یک تابوی سیاسی و فرهنگی در جامعه ایران تبدیل شده است.
۲. سرکوب سیاسی و فرهنگی
در کنار پیوند عمیق دین و دولت، سرکوب سیاسی و فرهنگی (Political and Cultural Suppression) نیز یکی از عوامل مهمی است که مانع از نقد اسلام به عنوان یک پارادایم حاکم میشود. دولت جمهوری اسلامی از ابزارهای مختلفی برای سرکوب هرگونه انتقاد از دین استفاده میکند. این ابزارها شامل نهادهای امنیتی (Security Apparatuses)، سانسور رسانهای (Media Censorship)، و کنترل فرهنگی (Cultural Control) میشوند.
افرادی که جرأت میکنند از اسلام یا سیاستهای دینی دولت انتقاد کنند، با پیامدهای جدی مواجه میشوند، از جمله زندان، شکنجه، و حتی اعدام. این سرکوب سیاسی و فرهنگی به گونهای طراحی شده که افراد جامعه را از نقد کامل دین باز میدارد و آنان را وادار میکند که تنها به انتقاد از بخشهای خاص و غیر اساسی دین بسنده کنند.
۳. نهادینهسازی هژمونی دینی
همانطور که در بخشهای قبلی توضیح داده شد، هژمونی فرهنگی و دینی (Cultural and Religious Hegemony) به طور عمیقی در جامعه ایران نهادینه شده است. از کودکی، افراد در معرض آموزههای دینی قرار میگیرند که به آنها القا میکند که دین اسلام نه تنها امری مقدس است بلکه به عنوان یک حقیقت غیرقابل سوال باید پذیرفته شود. این فرآیند نهادینهسازی از طریق مدارس، مساجد، رسانهها و خانوادهها انجام میشود و باعث میشود که افراد دین را به عنوان بخشی طبیعی و ضروری از هویت اجتماعی خود بپذیرند.
در این شرایط، حتی کسانی که به طور خصوصی با دین مخالفت دارند، به دلیل فشارهای اجتماعی و فرهنگی از بیان علنی انتقادهای خود خودداری میکنند. تابوی اجتماعی (Social Taboo) مربوط به نقد دین به قدری قوی است که نقد کامل دین به ندرت اتفاق میافتد و معمولاً انتقادات تنها به مسائل سطحی یا اجرایی محدود میشود.
۴. بازتولید ایدئولوژیک از طریق نخبگان
یکی دیگر از دلایل عدم نقد کامل اسلام در فضای سیاسی ایران، بازتولید ایدئولوژیک (Ideological Reproduction) از طریق نخبگان سیاسی و فرهنگی است. نخبگان حاکم، که خود بخشی از ساختار دینی-سیاسی هستند، به طور مداوم این ایدئولوژی را بازتولید و تقویت میکنند. این بازتولید از طریق نهادهایی مانند حوزههای علمیه، دانشگاهها، و رسانههای دولتی انجام میشود.
این نخبگان نه تنها از دین به عنوان ابزار قدرت استفاده میکنند بلکه آن را به عنوان یک ایدئولوژی اساسی برای مشروعیت بخشیدن به حکومت و حفظ منافع خود به کار میگیرند. در این فرآیند، نقد دین به عنوان یک تهدید جدی برای قدرت آنها تلقی میشود و به شدت سرکوب میشود.
۵. اثر تکرار و پذیرش جمعی
اثر تکرار (Mere Exposure Effect) که در بخش پنجم توضیح داده شد، نیز نقش مهمی در ناتوانی جامعه ایران در نقد کامل دین دارد. باورهای دینی و هنجارهای خرافی چنان در جامعه تکرار شدهاند که به عنوان بخشی طبیعی و غیرقابل پرسش از زندگی اجتماعی پذیرفته شدهاند. افراد به دلیل تکرار مداوم این باورها و پذیرش جمعی آنها، تمایل دارند که آنها را به عنوان حقایق بدیهی بپذیرند و از نقد آنها خودداری کنند.
این فرآیند به نوعی پذیرش جمعی ناهشیار (Unconscious Collective Acceptance) منجر شده است که در آن حتی کسانی که به دین اعتقادی ندارند، به دلیل فشارهای اجتماعی و فرهنگی، نقد کامل دین را به عنوان یک گزینه ممکن نمیبینند.
با ترکیب این عوامل، فضایی ایجاد شده است که در آن نقد کامل اسلام به عنوان یک پارادایم حاکم در جامعه ایران تقریباً غیرممکن شده است. افراد جامعه، حتی اگر به طور خصوصی با دین مخالف باشند، به دلیل ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موجود، نمیتوانند این انتقادات را به طور علنی بیان کنند و در بهترین حالت، به انتقاد از بخشهای خاص و اجرایی دین محدود میشوند.
چرا حتی اپوزیسیون جمهوری اسلامی کلیت اسلام را زیر سؤال نمیبرد؟
در بررسی دلایل عدم نقد کامل اسلام در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی، از احزاب چپ تا راست، چندین عامل کلیدی قابل شناسایی هستند. این عوامل نشان میدهند که چرا حتی مخالفان سرسخت جمهوری اسلامی نیز از نقد کلیت اسلام خودداری میکنند و تلاش میکنند تا مسلمانان را ناراحت نکنند. در حالی که بسیاری از مشکلات جامعه ایران مستقیماً از سوی طبقه اجتماعی مسلمان حمایت میشود.
۱. تلاش برای حفظ پایگاه اجتماعی
یکی از مهمترین دلایل اینکه اپوزیسیون جمهوری اسلامی، از چپهای رادیکال مانند کمونیست کارگری تا راستهای سنتی مانند سلطنتطلبان، اسلام را بهطور کامل نقد نمیکنند، حفظ پایگاه اجتماعی (Preserving Social Base) آنهاست. احزاب و گروههای سیاسی اغلب به دنبال جذب تودههای مردم و ایجاد ائتلافهایی گسترده برای سرنگونی رژیم هستند. در جامعهای که اکثریت مردم هنوز به نوعی با هویت دینی اسلامی ارتباط دارند، اپوزیسیون نگران است که نقد کامل اسلام منجر به ریزش حمایت مردمی شود.
این احزاب و گروهها، به ویژه احزاب راستگرا و سلطنتطلب، به شدت به دنبال حفظ حمایت طبقه متوسط و مذهبی جامعه هستند و از نقد ریشهای دین خودداری میکنند تا این طبقات را از خود نرانند. آنها ترجیح میدهند انتقادات خود را به سیاستهای جمهوری اسلامی محدود کنند و از ورود به حوزههای حساستر مانند نقد مستقیم اسلام پرهیز کنند. استراتژی محافظهکارانه (Conservative Strategy) این احزاب به گونهای است که نمیخواهند با از دست دادن پایگاههای مردمی، توان خود را برای مبارزه با رژیم کاهش دهند.
۲. ترس از برچسبهای مذهبی
دلیل دیگر برای عدم نقد کامل اسلام در میان اپوزیسیون، ترس از برچسب خوردن به عنوان دشمن دین (Fear of Being Labeled as Anti-Religious) است. در جامعهای مانند ایران، دین هنوز هم یک مسئله بسیار حساس است و نقد مستقیم آن میتواند موجب تحریک احساسات مذهبی مردم شود. گروههای اپوزیسیون نگرانند که در صورت نقد کلیت اسلام، توسط نیروهای دولتی و رسانههای وابسته به رژیم به عنوان دشمنان دین و اخلاق معرفی شوند. این امر میتواند به کاهش مشروعیت آنها در میان مردم منجر شود.
در این میان، حتی احزاب چپگرا نیز که به طور تاریخی مخالف ایدئولوژیهای دینی بودهاند، ترجیح میدهند به جای نقد ریشهای دین، بیشتر بر مسائل اقتصادی و اجتماعی تمرکز کنند. تاکتیکهای سیاسی محتاطانه (Cautious Political Tactics) این احزاب به گونهای است که به جای نقد مستقیم اسلام، به نقد جمهوری اسلامی و مشکلات اقتصادی و فساد دولتی روی میآورند.
۳. نگرانی از واکنشهای خشونتآمیز
نگرانی از واکنشهای خشونتآمیز (Fear of Violent Reactions) نیز یکی دیگر از عواملی است که مانع از نقد کامل اسلام توسط اپوزیسیون میشود. در بسیاری از جوامع اسلامی، انتقاد از دین میتواند به واکنشهای خشونتآمیز منجر شود. در ایران، گروههای مذهبی افراطی و نیروهای بسیج و سپاه پاسداران اغلب با هرگونه انتقاد از دین به شدت برخورد میکنند. این نیروها نه تنها از جانب حکومت حمایت میشوند بلکه در میان طبقات اجتماعی مذهبی نیز نفوذ بالایی دارند.
این نگرانیها باعث میشود که اپوزیسیون از نقد اسلام خودداری کند تا از درگیریهای خشونتآمیز با این گروهها و نیروهای دولتی جلوگیری کند. این خودسانسوری ایدئولوژیک (Ideological Self-Censorship) نه تنها در میان گروههای چپ بلکه حتی در میان گروههای راستگرا و محافظهکار نیز به چشم میخورد.
۴. تصور وحدت ملی در برابر دشمن مشترک
یکی دیگر از دلایلی که اپوزیسیون کلیت اسلام را نقد نمیکند، این است که آنها اسلام را به عنوان بخشی از وحدت ملی (Islam as Part of National Unity) در مبارزه با جمهوری اسلامی میبینند. بسیاری از احزاب اپوزیسیون بر این باورند که برای ایجاد اتحاد گسترده در برابر رژیم، لازم است که از مسائل حساس مذهبی پرهیز کنند تا از اختلافات داخلی در میان مخالفان جلوگیری کنند. این استراتژی آنها را از وارد شدن به مباحث حساس مذهبی باز میدارد.
این گروهها به جای نقد اسلام به عنوان یک ایدئولوژی، ترجیح میدهند که روی مبارزه با جمهوری اسلامی به عنوان دشمن مشترک تمرکز کنند و امیدوارند که پس از سرنگونی رژیم، مسائل مذهبی خود به خود حل شوند. این استراتژی وحدتگرا (Unification Strategy) به آنها اجازه میدهد که طیف گستردهای از گروههای اجتماعی را در مبارزه با رژیم بسیج کنند، اما در عین حال آنها را از نقد ریشهای و اساسی دین باز میدارد.
۵. عدم شناخت عمیق از رابطه دین و سیاست
در نهایت، باید به این مسئله اشاره کرد که بسیاری از احزاب و گروههای اپوزیسیون شناخت عمیقی از رابطه دین و سیاست (Lack of Deep Understanding of Religion-Politics Relation) ندارند و به همین دلیل قادر به نقد کامل اسلام به عنوان یک پارادایم حاکم نیستند. این گروهها به جای تحلیل ریشهای از نقش دین در سیاست و فرهنگ جامعه ایران، بیشتر به نقد سطحی از عملکرد جمهوری اسلامی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی میپردازند.
این فقدان شناخت باعث میشود که آنها نتوانند به درستی نقش اسلام را در تثبیت وضعیت موجود جامعه ایران تشخیص دهند و در نتیجه از نقد کلیت اسلام خودداری کنند. در حالی که طبقه اجتماعی مسلمان به طور مستقیم در ایجاد و تثبیت وضعیت موجود نقش دارد، اپوزیسیون به جای نقد این طبقه و نقش دین در سیاست، به انتقاد از برخی سیاستهای دولتی و اقتصادی بسنده میکند.
این عوامل نشان میدهد که چرا حتی مخالفان جمهوری اسلامی نیز از نقد ریشهای اسلام خودداری میکنند و تلاش میکنند تا از ناراحت کردن مسلمانان بپرهیزند. در حالی که طبقه اجتماعی مسلمان به عنوان بخشی از ساختار موجود در تثبیت رژیم و هژمونی آن نقش دارد، اپوزیسیون به دلیل نگرانی از از دست دادن پایگاه اجتماعی و ایجاد اختلافات داخلی، از ورود به این حوزههای حساس پرهیز میکند.
منابع
Nietzsche, Friedrich. (1883). Thus Spoke Zarathustra. Leipzig: E. W. Fritzsch.
A philosophical novel that critiques traditional morality and religion, emphasizing the concept of the Übermensch.Nietzsche, Friedrich. (1895). The Antichrist. Leipzig: C. G. Naumann.
A fierce critique of Christianity and organized religion, arguing that Christianity has weakened Western civilization.Russell, Bertrand. (1927). Why I Am Not a Christian. London: Watts & Co.
An essay outlining Russell’s reasons for rejecting Christianity and criticizing religious belief systems.Hitchens, Christopher. (2007). God Is Not Great: How Religion Poisons Everything. New York: Twelve Books.
A modern critique of religion, arguing that religious belief causes harm to society and fosters conflict and repression.Feuerbach, Ludwig. (1841). The Essence of Religion. London: Trübner & Co.
Feuerbach argues that religion is a projection of human needs and desires, emphasizing the psychological roots of religious belief.Sartre, Jean-Paul. (1943). Being and Nothingness. Paris: Gallimard.
A seminal work of existentialism, in which Sartre explores the concepts of freedom, consciousness, and the absurdity of existence.Gramsci, Antonio. (1971). Selections from the Prison Notebooks. New York: International Publishers.
A collection of writings on cultural hegemony, showing how dominant ideologies shape and maintain societal power structures.Foucault, Michel. (1977). Discipline and Punish: The Birth of the Prison. New York: Pantheon Books.
Foucault analyzes how modern power operates through institutions and the normalization of behavior, with a focus on prisons.Althusser, Louis. (1970). Ideology and Ideological State Apparatuses. In Lenin and Philosophy and Other Essays (pp. 127-186). London: Monthly Review Press.
Althusser discusses how ideologies are perpetuated through state institutions and serve to maintain existing power relations.Bourdieu, Pierre. (1984). Distinction: A Social Critique of the Judgement of Taste. Cambridge: Harvard University Press.
Bourdieu examines how cultural tastes and preferences are shaped by social class and serve to reinforce social hierarchies.Zajonc, Robert B. (1968). Attitudinal Effects of Mere Exposure. Journal of Personality and Social Psychology, 9(2), 1-27.
Zajonc introduces the mere exposure effect, showing how repeated exposure to a stimulus increases positive attitudes toward it.
4 دیدگاه دربارهٔ «اسلام در ایران: باطل بدیهی ولی هژمون مستقر»
با سپاس بسیار از نوشتن و انتشتر این متن وزین. یک سوال کوچک : آیا Common sense میشه همون درک مشترک؟ آیا عقل سلیم به مفهوم دیگه ای اشاره نمی کنه؟
common sense به پارسی “عقل سلیم” یا “درک عمومی” شاید بشود گفت. یعنی توانایی طبیعی و عمومی افراد برای درک و قضاوت صحیح بر اساس تجربهها و اطلاعات پایه.
پیام جان طبق معمول بسیار مستند و آکادمیک ، در عین حال ساده و شفاف ، مسائل بسیار پیچیده اجتماعی سیاسی رو توضیح دادید👍👏
نظریه ها و تحلیل های تو پیام جان در فضای سیاسی اجتماعی ایران ، جریان جدید آوانگاردی رو بوجود خواهد آورد که اون هژمونی مستقری که توضیح دادی رو خواهد شکست
جریان فکری تو ، اون اقلیت آوانگارد مخالف جریان اقلیت متعصب حاکم رو بسیار قوی تر خواهد کرد و من روزی رو در آینده نزدیک ایران میبینم که دیگه هژمونی مستقر اون اقلیت متعصب بر جامعه ، شکسته شده و دیگه قدرت تاثیرش رو نه تنها در فضای الیت جامعه از دست خواهد داد بلکه بر اکثریت قشر خاکستری و قشر خاموش جامعه هم از دست خواهد داد ⚔🏆👍
اسلام کثافت با دستگاه بزرگی از پروپاگاندا ۱۴۰۰سال حاکم برایران نازنینمان شده ومسلمانها نسل به نسلشون این وحشیگری رو با الگوی گذشتگانشون همچنان ادامه میدهند
بدرستی دراینجا یکی از مهمترین پروپاگانداهاش رو افشا کردین سپاس از زحمات زیادی که میکشید و ممنون بابت اطلاعاتی که با ما به اشتراک میگذاریذ🙏