جستجو

ایرانیسم

اسلام‌زدایی و مسلمان‌زدایی

پیام فضلی – دسامبر ۲۰۲۴

 

 

پیش‌گفتار:

در این نوشتار به بررسی دو مفهوم کلیدی اسلام‌زدایی و مسلمان‌زدایی می‌پردازم. تلاش می‌کنم تفاوت‌ها، شباهت‌ها، و اهمیت این دو فرایند را در حرکت ایران به سمت پیوند یافتن به جامعه جهان آزاد قرن بیست و یکم روشن کنم.

پرسش هایی در باب تاثیرات اسلامی سازی جامعه ایران و مسلمان سازی جمعیت ایران به ویژه در تاریخ معاصر و بحث هایی در باره نحوه خنثی سازی و معکوس کردن این دو فرایند ویرانگر وجود دارند که نه تنها پاسخی به آن ها داده نشده است و بلکه بدتر از آن، این پرسش ها هنوز در فضای فکری سیاسی اجتماعی ایران قرن بیست و یکم، حتی فرصت طرح شدن نداشته اند. نخبگان سیاسی اجتماعی امروز ایران همه‌گی بر سر تاثیر ویرانگر اسلام و آموزه های اسلامی بر جامعه ایران کم و بیش توافق نظر دارند و این خواست را در قالب طرفداری از سکولاریسم بیان می کنند.

آن ها می پذیرند که طبقه اجتماعی مسلمان در طول حکومت جمهوری اسلامی و پیش از آن، همواره تلاش برای اسلامیزه کردن جامعه داشته اند. این تلاش ها در جای جای تاریخ معاصر ایران و علی الخصوص در مقاومت به اصطلاح قشر مذهبی در برابر روند مدرنیته و مدرنیزاسیون ایران به صورت تمام و کمال جلوه می کند. تقریباً هر جای تاریخ معاصر ایران را که بخوانید، پس از عرضه یکی از مظاهر پیشرفت و فناوری های نوین به این جمله تکراری بر می خورید که فلان محصول انقلاب صنعتی یا فلان فناوری به ایران وارد شد ولی «با مخالفت عده ای از روحانیون و علما مواجه شد.» نمونه ها از این حیث بسیار است، اما برخی از مشهورترین این مقاومت ها که شاید هرگز از حافظه تاریخی مردم ایران پاک نگردد شامل مقاومت قشر مسلمان در برابر تحصیل زنان و دختران، مقاومت در برابر کلاس های درس به سبک مدرن، مقاومت در برابر رای دادن زنان و نمونه هایی از این دست می شود.

تلاش های قشر مسلمان و مقاومت آن ها در برابر پیشرفت های روز جهان پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی شدت گرفت و هجمه های همه جانبه ای برای اسلامی سازی هر چه بیشتر جامعه به صورت سیستماتیک آغاز شد. به این فرایند اسلامیزاسیون یا اسلامیزه کردن جامعه می گوییم و به پارسی می توان آن را به اسلامی‌سازی برگرداند.

اما به موازات این تلاش ها برای اسلامیزه کردن ایران و روتین کردن قوانین و آموزه های اسلامی به جای فرهنگ و عرف جامعه، فرایند دیگری آغاز شد که با طیف گسترده ای از ابزار ها و ساز و کار ها از جمله مهندسی جمعیت، پروپاگاندا و نهادینه کردن وحشت از مخالفت با اسلام، طبقه مسلمان حاکم تلاش کرد ترکیب جمعیت جامعه ایران را تغییر داده و آن را هرچه بیشتر مسلمان کند. به مجموعه تلاش های تغییر ترکیب جمعیت و افزایش نسبت و تعداد مسلمانان فرایند «مسلمان‌سازی» می گوییم که با اسلامیزه کردن اگر چه همراه و موازی است اما بسیار متفاوت و چه بسا خطرناک تر است.    

حال این پرسش پیش می آید که در یک انقلاب آزادی‌خواهانه در برابر پارادایم اسلامی، آیا فقط خنثی سازی و معکوس کردن روند اسلامیزه شدن جامعه کافی است؟ آیا نیازی نیست که به روند مسلمان سازی جمعیت ایران توجه کنیم و باید وانمود کرد که هیچ اتفاقی نیافتاده و از کنار چنین جنایت فرهنگی-اجتماعی به تفاوت گذر کنیم؟ آیا نیاز جامعه ایران فقط به رهایی از اسلام است یا از مسلمانان یا هردو با هم؟ چگونه می‌توان اسلام‌زدایی و مسلمان‌زدایی را همزمان با رعایت حقوق اساسی شهروندی قرن بیست و یکمی و همچنین کرامت انسانی شهروندان به انجام رساند؟ اینجاست که پرسش های بسیار بنیادینی پیش چشم ما پدیدار می شود:

۱. اسلام‌زدایی و مسلمان‌زدایی چه تفاوتی دارند؟ 

۲. آیا هدف فقط حذف ایدئولوژی اسلامی است یا تغییر نقش اجتماعی طبقه اجتماعی مسلمان و شکستن هژمون این طبقه نیز جزو اهداف اصلی هستند؟ 

۳. آیا مسلمان‌زدایی به معنای حذف فیزیکی مسلمانان است؟ یا عدم وجود هژمون یک طبقه اجتماعی، پیش شرط اصل برابری در پیشگاه قانون است؟ 

۴.چگونه می‌توان به آزادی و سکولاریسم رسید بدون نقض حقوق شهروندانی که خود را مسلمان شناسایی می کنند؟ 

۵.نقش مسلمانان غیر در قدرت در استمرار نظام اسلامی چیست؟ آیا این گروه در سرکوب غیرمسلمانان یا حفظ رژیم سهمی دارند؟

 
این ها بخشی از پرسش هایی است که در این نوشتار به آن ها پاسخ خواهم داد.
 
 

اسلام‌زدایی و مسلمان‌زدایی چه تفاوتی دارند؟

برای درک تفاوت این دو مفهوم، باید به نقش و ماهیت هر کدام در جامعه و سیاست بپردازیم. هر یک از این مفاهیم به جنبه‌ای متفاوت از رهایی از نفوذ اسلام در جامعه اشاره دارد:

۱. اسلام‌زدایی (De-Islamization):

اسلام‌زدایی به معنای حذف یا کاهش نفوذ ایدئولوژی اسلامی از ساختارها و هسته های قدرت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و قانونی است. این فرایند به دنبال جدا کردن دین اسلام از حکومت، قوانین و زندگی عمومی مردم است.

ویژگی‌های اسلام‌زدایی

۱. تمرکز بر ایدئولوژی و سیستم: حذف شریعت و قوانین اسلامی از ساختارهای حکومتی و جایگزینی آن با قوانین برآمده از فلسفه سکولار. اسلام‌زدایی فرایندی است که به دنبال کنار گذاشتن آموزه‌های اسلامی از آموزش رسمی، رسانه‌ها، و نظام ارزشی جامعه است.

۲. هدف: ایجاد یک سیستم لائیک که در آن دین از هسته های قدرت جامعه و سیاست و قانون جدا باشد. هدف از اسلام‌زدایی، تضمین آزادی‌های مدنی قرن بیست و یکم و حقوق اساسی شهروندی کشورهای جهان آزاد، بدون تأثیر دین بر زندگی اجتماعی و سیاسی برای همه شهروندان است.

۳. نمونه‌ها: کنار گذاشتن حجاب اجباری و آزادی در انتخاب پوشش یا حذف نظام قضاوت و مجازات مبتنی بر شریعت مانند مجازات های وحشیانه سنگسار یا اعدام به اتهام ارتداد یا توهین به مقدسات.

۴. جایگزینی با سکولاریسم: اسلام‌زدایی به دنبال جایگزینی یک سیستم سکولار است که در آن دین صرفاً یک امر شخصی و خصوصی باشد.

۲. مسلمان‌زدایی (De-Muslimization):

مسلمان‌زدایی به معنای کاهش یا حذف نفوذ طبقه اجتماعی مسلمانان در ساختار قدرت و جامعه است. این مفهوم بر نقش اجتماعی مسلمانان، نه خود دین، تمرکز دارد.

ویژگی‌های مسلمان‌زدایی:

۱. تمرکز بر طبقه اجتماعی: شناسایی نقش مسلمانان به عنوان یک طبقه اجتماعی که قدرت، هژمونی، یا منافع خاصی از دین اسلام به دست آورده‌اند. هدف مقابله با شبکه‌های نفوذ چند بعدی و پیچیده این طبقه در سیاست، اقتصاد، و فرهنگ است.

۲. هدف: ایجاد توازن قدرت در جامعه و جلوگیری از سیطره‌ی طبقه‌ای که به واسطه دین خود را برتر می‌داند. بازگرداندن قدرت به تمام مردم، فارغ از مذهب یا عقیده.

به عبارت دیگر، در جامعه ایران تنها راهی که همه طبقه های اجتماعی بتوانند با فرصت برابر و اصل اگالیته وارد بازی دموکراسی شوند، هم قدرت شدن طبقه مسلمان با دیگر طبقه های اجتماعی است. در قدرت بودن طبقه مسلمان در ایران چنان تبدیل به هژمون مستقر شده است که اگر بگوییم مسلمان ها نیز مانند بقیه طبقه های اجتماعی ایران نباید در تمام هسته های قدرت چنگ بزنند به فضای سیاسی اسلامزده ایران چنان شوکی وارد می شود که گویی اهانتی جبران ناپذیر به آن ها وارد آمده. در حالی که چنانچه بخواهیم همه لایه های جامعه ایران در ساخت قدرت فرصت های برابر داشته باشند، مسلمانزدایی امری لازم و بدیهی است.

۳. نمونه‌ها: کاهش یا حذف نقش سازمان‌های مذهبی در تصمیم‌گیری‌های سیاسی. یا مثلاً مقابله با سکوت یا همدستی مسلمانان غیر در قدرت در برابر جنایات نظام اسلامی.

۴. چالش‌ها: مسلمان‌زدایی نباید با تبعیض یا حذف حقوق اساسی شهروندی مسلمانان اشتباه گرفته شود؛ بلکه باید به معنای مقابله با هژمونی و نقش سرکوب‌گرانه این طبقه باشد.

تفاوت‌های کلیدی بین اسلام‌زدایی و مسلمان‌زدایی

ویژگی اسلام‌زدایی مسلمان‌زدایی
تمرکز حذف ایدئولوژی اسلامی از سیستم‌های اجتماعی و سیاسی تغییر نقش اجتماعی و قدرت طبقه مسلمانان
هدف اصلی سکولاریسم و آزادی فردی توازن قدرت و مقابله با هژمونی یک طبقه
موضوع اصلی آموزه‌های اسلام و شریعت افراد و شبکه‌های اجتماعی مرتبط با اسلام
نمونه‌ها حذف قوانین شریعت، آزادی پوشش محدود کردن نفوذ مساجد، سازمان‌ها و نهادهای مذهبی
چالش‌ها نیاز به تغییر قوانین و ساختارها پرهیز از تبدیل مقابله با هژمونی به تبعیض علیه افراد

  

حذف ایدئولوژی اسلامی بدون تغییر نقش اجتماعی طبقه مسلمانان یعنی استمرار هژمون پارادایم اسلامی

حذف ایدئولوژی اسلامی (اسلام‌زدایی)

اگر هدف اصلی حذف ایدئولوژی اسلامی باشد، باید تمرکز بر مسائل زیر باشد:

۱-جدا کردن دین از سیاست و حکومت و دیگر هسته های قدرت از جمله هسته های قدرت اجتماعی‌ (مانند شبکه مساجد) هسته های قدرت فرهنگی (مانند فتوا و کودک آزاری در خانواده های مسلمان به اسم فرهنگ اسلامی) و هسته های قدرت اقتصادی شامل زیرساخت های عظیم اقتصادی مانند خمس، زکات، سهم امام، نذورات و موقوفات و انواع هبه های اسلامی. همچنین تمام اموال مصادره ای و زمین های ملی که در طول نیم قرن گذشته توسط مسلمانان در ایران تصاحب شده و مورد بهره برداری قرار گرفته را نیز باید به این ها افزود.

۲-جایگزینی ارزش‌های جهان آزاد و سکولار به جای آموزه‌های اسلامی: پذیرش زیربنای فلسفه سکولار و به تبع آن اخلاق سکولار در برابر فلسفه جعلی اسلامی و اخلاق ضدانسانی برآمده از آموزه های اسلامی.

۳-از بین بردن تأثیر قوانین شریعت بر زندگی روزمره مردم: که نیازمند دهه ها کار امنیتی، فرهنگی و زیربنایی در سایه یک اقتدار برآمده از خواست میهنی ایرانیان است.

 

تغییر نقش اجتماعی طبقه مسلمان (مسلمان‌زدایی):

اگر هدف شکستن هژمون یک طبقه قدرتمند و تغییر نقش اجتماعی آن باشد، نیاز است:

  • این طبقه به جای انحصار قدرت، به بخشی از جامعه تبدیل شود که مانند سایر گروه‌ها، بدون برتری یا امتیاز خاصی، در جامعه فعالیت کند.
  • نهادهای مذهبی از ابزار قدرت به نهادهایی غیرسیاسی و محدود به مسائل مذهبی تبدیل شوند. هر چند در نوشتاری مجزا به این خواهم پرداخت که اصولاً اسلام شامل شرایط یک دین نرمال در قرن بیست و یکم نمی شود.
  • شبکه‌های قدرت و منفعت‌طلبی مبتنی بر مذهب، از اقتصاد و سیاست حذف شوند.

 چرا هر دو هدف لازم است؟

  • حذف ایدئولوژی اسلامی: برای از بین بردن سرکوب ایدئولوژیک و بازگرداندن حقوق فردی.
  • تغییر نقش اجتماعی مسلمانان: برای جلوگیری از بازتولید نظام اسلامی، حتی در شرایطی که اسلام از سیاست حذف شود.

 

اسلام‌زدایی و مسلمان‌زدایی دو فرایند مکمل

اسلام‌زدایی و مسلمان‌زدایی دو فرایند مکمل هستند:

  • اسلام‌زدایی به دنبال پایان دادن به سلطه ایدئولوژی اسلامی بر جامعه است.
  • مسلمان‌زدایی به دنبال پایان دادن به سلطه طبقه اجتماعی مسلمانان بر دیگر اقشار است.

برای رسیدن به آزادی و برابری واقعی، هر دو فرایند ضروری هستند.

مطالعه دین‌زدایی و دیندارزدایی در جامعه‌شناسی

دین‌زدایی و دیندارزدایی به‌عنوان مفاهیمی مرتبط با سکولاریزاسیون (Secularization) و پسا-سکولاریسم (Post-Secularism)، در جامعه‌شناسی به‌طور گسترده‌ای مورد مطالعه قرار گرفته‌اند. این مفاهیم به تغییر نقش و قدرت دین و دینداران در جوامع اشاره دارند، اما هر کدام جنبه‌های متفاوتی را پوشش می‌دهند:

۱. دین‌زدایی (De-Religification یا De-Religiosity)

دین‌زدایی فرایندی است که طی آن نفوذ دین از عرصه‌های عمومی، سیاسی، و اجتماعی حذف یا کاهش می‌یابد. این موضوع در چارچوب سکولاریزاسیون کلاسیک قرار می‌گیرد و به کاهش نقش دین در حکومت، قوانین، آموزش، و فرهنگ اشاره دارد.

مفهوم در جامعه‌شناسی:

دین‌زدایی بر ساختارها و نهادهای اجتماعی متمرکز است، نه افراد. برای این که خواننده درک ملموس تری از مفهوم دین‌زادایی پیدا کند چند نمونه عمده از آن را اینجا می آورم: ۱-حذف ارزش‌ها و قوانین دینی از حکومت و قانون‌گذاری یکی از مهمترین جنبه های دین زدایی است. ۲- جایگزینی نهادهای دینی با نهادهای سکولار، نمونه دیگری از دین زدایی است. ۳-مجموعه تمهیداتی که موجب کاهش اهمیت دین در تعیین هنجارها و ارزش‌های اجتماعی شوند مثال مهمی از فرایند دین‌زدایی است. 

می دانم که مخاطب ایرانی نوشته های من حتی در قشر دانشگاهی ممکن است با شنیدن واژه دین‌زدایی چنان شوکه شود که دچار این تصور اشتباه گردد که این یک گرایش سیاسی تند و افراطی است. در صورتی که دین‌زدایی یک گرایش سیاسی نیست و یک روند جامعه شناختیِ مطالعه شده در علوم جامعه شناسی است. برای نمونه ماکس وبر در مطالعه سکولاریزاسیون، از فرایند «خدای‌زدایی از جهان» (Disenchantment of the World) صحبت کرد که به نوعی دین‌زدایی از فهم انسان از جهان اشاره دارد. پیتر برگر (Peter Berger) در آثار خود، سکولاریزاسیون را به‌عنوان دین‌زدایی از جامعه و کاهش اهمیت دین در زندگی عمومی می دانست.

۲. دیندارزدایی (De-Believerization یا De-Conversion)

دیندارزدایی مفهومی مستقل از دین‌زدایی است و در دو معنای متفاوت به کار می رود: یکی دین‌دارزدایی از جامعه است به فرایندی اشاره دارد که طی آن افراد یا گروه‌های دیندار، نقش اجتماعی یا سیاسی خود را از دست می‌دهند. مفهوم دیگر دیندارزدایی در جامعه است که به فرایند هایی می گوییم که باعث می‌شود عمداً یا ناخواسته قشر دیندار از باورها و هویت دینی خود فاصله بگیرند.

مفهوم در جامعه‌شناسی:

دیندارزدایی به تغییرات فردی و اجتماعی مربوط به باورمندان به دین اشاره دارد. این فرایند شامل: ۱-کاهش نفوذ دینداران در ساختارهای قدرت. ۲-کاهش جمعیت دینداران به دلیل گرایش به بی‌دینی یا سکولاریسم یا سیاست های حکومتی. ۳-محدود شدن فعالیت اجتماعی یا سیاسی دینداران در جامعه.

از سال ۱۳۵۷ و پس از انقلاب اسلامی، رژیم جمهوری اسلامی هر دو فرایند اسلامی‌سازی و مسلمان‌سازی را در تمام جنبه‌های زندگی مردم ایران و ساختارهای کشور به‌طور اجباری و با روش‌های استبدادی اعمال کرده است. این اعمال تأثیرات عمیقی بر سیاست، قانون، فرهنگ و اجتماع ایران گذاشته و ماهیت زندگی مردم ایران را به‌شدت تغییر داده است. در ادامه به شرح این دو فرایند و پیامدهای آن‌ها می‌پردازیم:

 

اسلامی‌سازی در ایران پس از ۱۳۵۷

اسلامی‌سازی به معنای تحمیل سیستم ایدئولوژیک و قوانین اسلامی در تمام جنبه‌های زندگی است. رژیم جمهوری اسلامی از ابتدای تأسیس، اسلام را به عنوان چارچوب اصلی حکمرانی و فرهنگ در ایران نهادینه کرد. برخی از مهم‌ترین اقدامات آن عبارت‌اند از:

حاکمیت و قانون‌گذاری:

۱.جایگزینی قوانین سکولار با قوانین مبتنی بر شریعت اسلامی.

۲.ایجاد نهادهایی مانند شورای نگهبان برای تضمین تطبیق تمام قوانین با اصول اسلامی.

۳.استقرار مقام ولی‌فقیه به عنوان بالاترین مرجع سیاسی و مذهبی کشور.

آموزش و فرهنگ:

۱.تغییر نظام آموزشی برای گسترش ارزش‌های اسلامی، از جمله اضافه کردن دروس اجباری دینی.

۲.سانسور محصولات فرهنگی مانند موسیقی، سینما و ادبیات که با معیارهای اسلامی رژیم همخوانی ندارند.

مقررات اجتماعی:

۱.اجباری کردن قوانین اسلامی مانند حجاب اجباری و تفکیک جنسیتی در اماکن عمومی.

۲.ایجاد نهادهایی مانند گشت ارشاد برای نظارت بر رعایت این مقررات.

اقتصاد:

معرفی سیستم بانکداری و مالی اسلامی.

کنترل صنایع برای تطبیق با اصول اقتصادی اسلامی.

مسلمان‌سازی در ایران پس از ۱۳۵۷

هرچند ایران از گذشته یک کشور اکثراً مسلمان بود، جمهوری اسلامی پس از انقلاب به‌شدت تلاش کرد که مسلمان‌سازی را با تفسیر خاص خود از اسلام (شیعه اثنی عشری) بر تمام مردم و جوامع تحمیل کند. این مسلمان‌سازی شامل موارد زیر می‌شود:

تبدیل و اجبار:

  • فشار به اقلیت‌های مذهبی (مانند بهاییان، مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان) برای تغییر دین یا تحمل تبعیض شدید.
  • مجبور کردن پیروان اهل سنت و دیگر فرقه‌های اسلامی به پیروی از احکام و سنت‌های شیعه و محدود کردن حقوق آنان.

تأثیرات جمعیتی:

  • تشویق به افزایش نرخ زاد و ولد با شعارهای اسلامی مانند «خانواده مسلمان باید قوی‌تر شود.»
  • مخالفت با سبک زندگی غربی و برنامه‌ریزی خانواده تحت عنوان ارزش‌های اسلامی.

اجرای اجباری شعائر:

  • تحمیل رفتارهای اسلامی مانند روزه گرفتن در ماه رمضان حتی به افراد غیرمسلمان یا بی‌اعتقاد.
  • اعمال مجازات‌های سنگین برای کسانی که از هنجارهای اسلامی رژیم پیروی نمی‌کنند (مانند شلاق یا زندان برای نوشیدن الکل).

 

 

پیامدهای اسلامی‌سازی و مسلمان‌سازی در جامعه ایران

واکنش فرهنگی:
بسیاری از مردم ایران، به‌ویژه جوانان، از این تحمیل‌ها به شدت ناراضی هستند و قوانین اسلامی مانند حجاب اجباری و گشت ارشاد را به‌طور گسترده نقض می‌کنند.

از بین رفتن سکولاریسم:
اسلامی‌سازی نهادهای سکولار ایران را که قبل از روی کار آمدن جمهوری اسلامی وجود داشتند، نابود کرد و تمام ساختارهای حکومتی را تحت کنترل شریعت قرار داد. تمام تلاش هایی که از دوران محمدشاه قاجار با فرمان «آزادی اعتقادات» آغاز شد و در اواخر دوره قاجار با جنبش مشروطه و در دوره پهلوی با وجود همه حمایت ها از طبقه مسلمان، موجب شده بود یک سکولاریسم نسبی در برخی در نهاد ها و دستگاه های حاکمیت پدید آید، بر باد رفت و به عبارتی جامعه «اسلامیزه» شد.

انزوای جهانی:
ایدئولوژی اسلام‌گرایانه و اقدامات رژیم باعث شده است که ایران در جامعه بین‌المللی منزوی شود. فراتر از آن چهره ایرانی دیگر نه با فرهنگ ایرانی بلکه با تصویری که جهان آزاد از یک مسلمان دارد شناخته می شود.

مقاومت علیه این فرایندها

از ابتدای انقلاب تاکنون، بسیاری از مردم ایران در برابر این فرایندها مقاومت کرده‌اند:

  • اعتراضات و جنبش‌ها:
    از اعتراضات دانشجویی در سال ۱۳۷۸ تا جنبش سبز (۱۳۸۸) و خیزش ۱۴۰۱.

  • نافرمانی فرهنگی:
    ایرانیان خلاقانه راه‌هایی برای مقابله با کنترل رژیم پیدا کرده‌اند، از جمله موسیقی زیرزمینی، هنر، و فعالیت‌های اجتماعی.

  • شکل‌گیری هویت پسااسلامی:
    تعداد فزاینده‌ای از ایرانیان، نه تنها رژیم بلکه نقش اسلام در حکمرانی را زیر سوال می‌برند و به سمت هویتی پسااسلامی حرکت می‌کنند.

 

رژیم جمهوری اسلامی از سال ۱۳۵۷ تاکنون، هر دو فرایند اسلامی‌سازی (تحمیل ایدئولوژی اسلامی) و مسلمان‌سازی (اجبار افراد به تطبیق با هنجارهای اسلامی) را با شدت بر مردم ایران اعمال کرده است. با این حال، این تلاش‌های اجباری باعث ایجاد مقاومت گسترده‌ای شده است و مردم ایران همچنان در حال مبارزه برای بازپس‌گیری آزادی‌های فردی و اجتماعی خود هستند.

برخی می گویند شما چرا به اسلام کار دارید اگر براندازی می خواهید رژیم را براندازی کنید – دقیقاً همینجاست که می گوییم براندازی معنایی به جز خنثی سازی و معکوس کردن این اسلامی سازی و مسلمان سازی ندارد.

یا می گویند شما چرا با دین های دیگر کار ندارید و فقط با اسلام؟ چرا مثل آتئیست ها به همه ادیان حمله نمی کنید؟ دقیقاً با همین استدلال هست که من به آنها می گویم چون ما دین دیگری در این قرن گذشته و در کلاً ۱۴۰۰ سال گذشته در ایران نداشته ایم که با زور و اجبار و تهدید و تجاوز و انواع قوانین دهشتناک تلاش به اسلامی سازی و مسلمان سازی ایرانیان کند. مثلاً بودایی ها که نیامده اند در ایران تلاش کنند بودایی سازی و بودا پرستی را بر مردم حقنه کنند.

براندازی در ایران قرن بیست و یکم معنایی به جز خنثی سازی و معکوس کردن آثار اسلامی‌سازی جامعه و مسلمان‌سازی ترکیب جمعیتی به دست طبقه مسلمان ندارد.

 

براندازی به معنای خنثی‌سازی و معکوس کردن اسلامی‌سازی و مسلمان‌سازی

وقتی می‌گوییم هدف ما براندازی رژیم جمهوری اسلامی است، این براندازی چیزی جدا از خنثی‌سازی فرایندهای اسلامی‌سازی و مسلمان‌سازی نیست. چرا؟ چون:

ماهیت رژیم:
جمهوری اسلامی یک رژیم ایدئولوژیک است که بنیان آن بر پایه‌ی تحمیل اسلام به عنوان ایدئولوژی حاکم بنا شده است. این رژیم از آغاز، تمام نهادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی کشور را بر اساس تفسیری خاص از اسلام تنظیم کرده است. بنابراین، نمی‌توان این رژیم را برانداخت بدون آنکه این نظام ایدئولوژیک را که با اسلامی‌سازی و مسلمان‌سازی به زور تثبیت شده، معکوس کرد.

بازگرداندن آزادی و حقوق فردی:
براندازی به معنای بازگرداندن آزادی‌های فردی است که توسط قوانین و ساختارهای اسلامی از مردم گرفته شده است. خنثی کردن اسلامی‌سازی یعنی بازگرداندن حق انتخاب در امور شخصی و اجتماعی، از جمله آزادی در پوشش، عبادت، و سبک زندگی.

جدا کردن دین از سیاست:
رژیم اسلامی، دین را با سیاست در هم آمیخته و مفاهیم حقوقی و اجتماعی را بر پایه‌ی شریعت تعریف کرده است. براندازی بدون جدا کردن دین از سیاست امکان‌پذیر نیست.

 

اما چرا فقط با اسلام کار داریم؟ چرا مثل گروه های چپگرای جهان‌وطن موسوم به آتئیست‌ به همه ادیان حمله نمی‌کنیم؟

پاسخ این سوال ریشه در تاریخ و شرایط خاص ایران دارد:

تاریخ اجبار و تحمیل اسلام در ایران:
طی ۱۴۰۰ سال گذشته، هیچ دینی غیر از اسلام تلاش نکرده است تا از طریق زور، اجبار، تهدید، تجاوز، و قوانین دهشتناک، مردم ایران را مجبور به پذیرش خود کند. اسلام از زمان حمله‌ی اعراب به ایران، از طریق کشتار، اسارت، و تحمیل مالیات‌های سنگین بر غیرمسلمانان (مانند جزیه)، مردم را وادار به مسلمان شدن کرد. این روند در دوران جمهوری اسلامی به اوج خود رسید، جایی که با سرکوب فرهنگی و اجتماعی، تلاش برای اسلامی‌سازی و مسلمان‌سازی به صورت سیستماتیک ادامه یافت.

عدم تهدید از سوی دیگر ادیان:
در تاریخ معاصر ایران، دین‌های دیگر مانند بودیسم، مسیحیت، یا زرتشتی‌گری هیچ‌گاه با ابزار زور یا حکومت دینی به مردم تحمیل نشده‌اند. برای مثال:

  • بودایی‌ها هرگز در ایران تلاش نکردند مردم را وادار به پرستش بودا کنند. آیا تاکنون کسی دیده که بودایی‌ها در ایران افراد را مجبور به پذیرش دین خود کنند یا قوانینی وضع کنند که سبک زندگی مردم را بر اساس آموزه‌های بودا تنظیم کند؟ قطعاً نه.
  • مسیحیت در ایران، به جز در موارد محدودی از طریق تبلیغ مسالمت‌آمیز فعالیت داشته و هیچ‌گاه نقشی در سرکوب یا اجبار نداشته است. آیا مسیحیان در ایران قوانینی مثل حجاب اجباری یا سنگسار وضع کرده‌اند؟ پاسخ باز هم منفی است.
  • زرتشتیان نیز پس از ورود اسلام به حاشیه رانده شده‌اند و هیچ تهدیدی برای مردم ایران نبوده‌اند. اتفاقاً اگر امروز ماه های سال شما ماه های اسلامی نیست و زادروز خود را با ماه های مزدیسنا جشن می گیرید از میراث فرهنگی دین نیاکانی ایرانیان یعنی زرتشت است.

هدف ما اصلاح یک وضعیت خاص است، نه نقد عمومی همه ادیان:
ما به دنبال رفع سلطه‌ی یک دین خاص هستیم که در ایران عامل اصلی سرکوب و محدودیت‌هاست. نقد سایر ادیان شاید برای جوامع دیگر معنا داشته باشد، اما در ایران، اسلام و نظام اسلامی عامل اصلی مشکلات است. نقد سایر ادیان زمانی منطقی است که آن ادیان نیز در سرکوب مردم ایران نقش داشته باشند، که چنین چیزی وجود ندارد.

تمرکز بر مسئله اصلی:
انرژی و تلاش ما باید بر حل مشکل واقعی و موجود متمرکز باشد. مشکل اصلی ایران در حال حاضر، ایدئولوژی اسلامی است که در تمامی ارکان حکومت و جامعه نفوذ کرده است. درگیری با ادیانی که در ایران هیچ نقشی در سرکوب یا اجبار ندارند، صرفاً اتلاف وقت است.

 

  • براندازی رژیم اسلامی به معنای معکوس کردن اسلامی‌سازی و مسلمان‌سازی است، زیرا این دو فرایند ابزارهای اصلی سلطه‌ی رژیم هستند.
  • تمرکز بر اسلام به دلیل نقش تاریخی و معاصر این دین در سرکوب، اجبار، و تحمیل در ایران است. ادیان دیگر نه در این سرکوب نقش داشته‌اند و نه ابزارهای قدرت و اجبار را در دست داشته‌اند.

به محض این که این نگاه روشن را با برهان و منطق شفاف عرضه می کنیم عده ای از روی قصد تخریب و برای وارونه نمایی وضعیت، ناگهان فریاد مظلومیت سر می دهند که وای شما می خواهید مسلمان کشی راه بیندازید، شما فاشیست و خونخوار و چه و چه هستید. مطمئناً می دانید که این ها عمدتاً چپ های متمایل به اسلام و سانتیمانتال هستند که در نهایت با آخوند ها همیشه رابطه کاری خوبی دارند. به این ها می گویم ما که الان در قدرت نیستیم ما خودمان کسانی هستیم که داریم به دست طبقه اجتماعی مسلمان قربانی می شویم. حالا شما جای ما که قربانی جنایات علیه بشریت مسلمانان در ایران هستیم با جنایتکار عوض می کنید؟ ما می گوییم می خواهیم همه انسان باشند. هسته های قدرت جامعه ایران هم در دست ایرانیان باشد.

آیا این مسلمانانِ «غیر در قدرت» (در برابر مسلمانانِ «در قدرت») نیستند که با انواع روش های مردم-نهاد در حال استمرار و وجاهت بخشی و حقانیت سازی کاذب برای همین رژیم هستند؟ چند بار تا الان آن مسلمانانی که مثلاً در قدرت نیستند جمع شدند و به اجرای حکم اعدام صدرالله فاضلی یا کسانی مثل یوسف مهراد که جرم شان فقط توهین به مادر محمد بوده اعتراض کردند؟ هیچ! هیچ وقت! هرگز! دهه هاست مسلمانانِ در قدرت و غیر در قدرت دارند به بهانه های حیرت انگیز مانند سب النبی و ارتداد و … ایرانیان را حلق آویز یا قتل زنجیره ای یا قتل محفلی یا قتل برون مرزی و … می کنند و صدایی از هیچ کدام از این مسلمانان به اصطلاح غیر در قدرت در نیامده.
 
از این رو به نظر می رسد کلیت این مسلمانان یک طبقه اجتماعی هستند که تقسیم وظایف کرده و هر بخش از این طبقه مسئولیت خود را در استمرار حاکمیت این طبقه بر بقیه مردم ایفا می کند.
 

مسلمانان غیر در قدرت و نقش آن‌ها در استمرار ایدئولوژی اسلامی

نقش مسلمانانی که ظاهراً در قدرت نیستند اما در مشروعیت‌بخشی و استمرار سیستم اسلامی مشارکت می‌کنند، از چند جنبه قابل تحلیل است:

الف. غیرفعالی در برابر ظلم:

سکوت در برابر جنایت‌ها:
مسلمانان غیر در قدرت به‌طور گسترده در برابر اعدام‌ها، قتل‌های زنجیره‌ای، یا سرکوب مخالفان سکوت کرده‌اند. این سکوت به دلایل مختلفی می‌تواند رخ دهد:

  • هم‌دلی ایدئولوژیک: بسیاری از این افراد همچنان به مشروعیت مفاهیمی مانند سب‌النبی و ارتداد اعتقاد دارند.
  • ترس از مواجهه با نظام: برخی ممکن است به دلیل ترس از عواقب اعتراض، سکوت کنند.
  • توجیهات دینی: افرادی که به اعدام‌ها یا سرکوب‌ها اعتراض نمی‌کنند، ممکن است به دلیل اعتقاد به احکام شریعت، این اعمال را توجیه کنند.

ب. نقش در مشروعیت‌بخشی:

مشروعیت‌سازی فرهنگی:
مسلمانان غیر در قدرت از طریق فعالیت‌های اجتماعی، فرهنگی، و حتی مردم‌نهاد (NGOها)، به شکل مستقیم یا غیرمستقیم در استمرار سیستم سهیم هستند. برای مثال:

  • ترویج آموزه‌های اسلامی: این افراد ممکن است در ظاهر فعالیت‌های مذهبی بی‌ضرری انجام دهند (مانند برگزاری مراسم مذهبی)، اما این فعالیت‌ها به‌طور غیرمستقیم به بازتولید ایدئولوژی اسلامی کمک می‌کند.
  • سرزنش قربانیان: به جای اعتراض به سرکوبگران، این افراد ممکن است قربانیان را به عنوان توهین‌کنندگان یا مسببان مشکل معرفی کنند.
  • نگاه هم‌پیمانی با رژیم: مسلمانان غیر در قدرت، حتی اگر ظاهراً مخالف باشند، از طریق پذیرش اصول کلیدی اسلامی (مانند قوانین شریعت) و عدم اعتراض به احکام سرکوبگرانه، به بقای ایدئولوژی کمک می‌کنند. به عبارتی، مخالفت آن‌ها با رژیم اغلب صرفاً در سطح تاکتیکی و نه ایدئولوژیک است.

ج. انفعال اجتماعی طبقه متوسط مسلمان:

طبقه متوسط مسلمان در ایران، به‌ویژه آن‌هایی که به نهادهای مذهبی نزدیک هستند، اغلب از اعتراض فعال اجتناب کرده‌اند. از دو حالت خارج نیست: یا طبقه مسلمان با عملکرد رژیم سرکوبگر اسلامی هم‌سو است یا اگر نیست ولی از آن منتفع می شود (مانند مشارکت در کسب‌وکارهای مرتبط با نهادهای مذهبی) و انگیزه جدی برای همراهی با مخالفان آن ندارد.

مسلمانان به عنوان یک طبقه اجتماعی

تحلیل شما درباره‌ی مسلمانان به عنوان یک طبقه اجتماعی که هر بخش از آن نقش خود را در استمرار حاکمیت ایفا می‌کند، از یک دیدگاه مارکسیستی یا جامعه‌شناختی انتقادی بسیار قابل توجه است.

الف. طبقه اجتماعی مسلمانان:

تعریف طبقه:
طبقه اجتماعی مسلمانان، به معنای افرادی است که نه تنها با باورهای اسلامی زندگی می‌کنند، بلکه منافع مادی و معنوی خود را از ایدئولوژی اسلامی تأمین می‌کنند.

  • مسلمانان در قدرت: این افراد مستقیماً در ساختار قدرت نظام اسلامی نقش دارند.
  • مسلمانان غیر در قدرت: این افراد ممکن است از نظام بهره‌مند شوند یا به‌طور ضمنی از آن حمایت کنند.

نقش طبقه مسلمان در بقای نظام:
همان‌طور که در یک نظام سرمایه‌داری، طبقه بورژوازی از طریق ابزارهایی مانند رسانه، آموزش، و فرهنگ، هژمونی خود را حفظ می‌کند، در نظام اسلامی حاکم بر ایران نیز طبقه مسلمان (اعم از در قدرت یا غیر در قدرت) از طریق ابزارهای مشابه هژمونی ایدئولوژیک خود را حفظ می‌کند:

  • آموزش: اسلامی‌سازی سیستم آموزشی.
  • فرهنگ عمومی: ترویج مفاهیم اسلامی از طریق رسانه‌ها و مراسم مذهبی.
  • کنترل اجتماعی: نهادهایی مانند بسیج و گروه‌های مذهبی.

ب. همبستگی درون‌طبقه‌ای:

در این طبقه، حتی مسلمانانی که به ظاهر با رژیم مخالفت می‌کنند، همچنان ارزش‌ها و اصول اصلی اسلامی را بازتولید می‌کنند. این همبستگی ایدئولوژیک باعث می‌شود که اعتراضاتشان هیچ‌گاه به خواست تغییرات بنیادی و پارادایمی نرسد.

پ. سرکوب غیرمسلمانان به عنوان دشمن مشترک:

این طبقه اجتماعی، غیرمسلمانان (آتئیست‌ها، بهاییان، سکولارها) را به عنوان دشمن مشترک تعریف می‌کند و حتی مسلمانان غیر در قدرت نیز در این سرکوب سهیم هستند:

  • با سکوت یا بی‌تفاوتی.
  • با حمایت از ارزش‌های اسلامی که ابزار سرکوب هستند.

 

از این رو جامعه ایران برای مواجهه با چنین سیستم ستمگر و سرکوبگر طبقاتی، از پایان اعتراضات ۱۳۸۸ به طور مشخص وارد یک فرایند ارگانیک انقلاب در برابر حکومت مستقر شد، بلکه در چندین موج خیزش تا ۱۴۰۱ به این نتیجه رسید براندازی هم برای حکومت مستقر (بخش «نه این وری» در شعار معروف ۱۴۰۱) و هم برای اپوزیسیون حکومت مستقر (بخش «نه اون وری») است. یک قرن است بسیاری از روشن اندیشان به وضوح در یافته اند که رهایی از نکبتی که گریبانگیر ما ایرانیان شده است معنایی به جز اسلام‌زدایی از جامعه ایران ندارد و هر روز عده بیشتری به این واقعیت بیدار می شوند که اسلام‌زدایی نیز در کنار مسلمان‌زدایی از جامعه ایران معنا پیدا می کند. اگر می خواهید در برابر وضع موجود انقلاب کنید، باید هم به لایه‌های ایدئولوژیک مبانی عقیدتیِ ستمگر مستقر و هم به ساختارهای طبقاتی حامی آن حمله کرد.

راهکارهای نوآورانه برای مقابله با این وضعیت

 
یک. افشاگری علیه طبقه اجتماعی مسلمانان:
  • نشان دادن این که سکوت و بی‌تفاوتی مسلمانان غیر در قدرت، بخشی از یک سیستم بزرگ‌تر است که بقای نظام را تضمین می‌کند.
  • استفاده از مستندات تاریخی و نمونه‌های عینی برای نشان دادن همدستی ضمنی این گروه در سرکوب.
دو. ارائه جایگزین فرهنگی:
  • ترویج فرهنگ لائیسیته و ارزش‌های انسانی برآمده از فلسفه سکولار به جای ارزش‌های اسلامی.
  • نشان دادن این که آزادی دینی به معنای برابری برای همه است، نه تحمیل اسلام.
سه. بازسازی مفهوم “مسلمان بودن”:
  • چالش با این ایده که “مسلمان بودن” به معنای پذیرش بی‌چون‌وچرای ایدئولوژی اسلامی است.
  • دعوت به تفکر انتقادی در میان مسلمانانی که به ظاهر مخالف رژیم هستند.

ایرانیان باید آگاه شوند که اسلام اصولاً یک باطل بدیهی است و اصلاً در جایگاهی نیست که شامل یک نقد آکادمیک جدی بشود. اسلام باید نفی شود. نقد زمانی است که شما یک تز دارای شرایط آکادمیک را پیش می گذارید تا در برابرش یک آنتی تز گذاشته شود و از برخورد این تز و آنتی تز یک سنتز به وجود آید. (به این برخورد تز و آنتی تز و ساخته شدن سنتز های جدید، دیالکتیک هگلی می گویند.)

یک ایدئولوژی که می گوید شخصی وسط بیابان ۱۴۰۰ سال پیش نصف شبی سوار خر شده به فضا رفته و باز گشته ماه را به دو شقه تقسیم کرده و دوباره پیوند زده آنگاه با خر خویش درد دل کرده و با سوسماری سخن گفته اصولاً پیش شرط‌های ضروری برای ورود به عرصه نقد را ندارد و ارزش نقد ندارد. وقتی طرف مقابل به شما می گوید: اگر به مادر محمد که اصلاً معلوم نیست سندیت تاریخی دارد یا ندارد و اگر هم دارد ۱۴۰۰ سال پیش زندگی می کرده است «فحش بدهی ما حلق آویزت می کنیم» شما چه نقدی با این زامبی ها می خواهید داشته باشید؟ طرف مقابل قائل به این است که شما را حلق آویز کند بابت یک حرف، یک جمله، یا یک توهین و شما می‌خواهید بنشینید با او شطرنج بازی کنید. یا طرف مقابل را نشناخته اید یا محدودیت های بازی شطرنج را نمی فهمید. (و یا هر دو!)

 

چهار. پرسش‌گری فعال:
  • «چرا هیچ‌گاه صدایی از مسلمانان غیر در قدرت برای اعدام‌های سب‌النبی و ارتداد بلند نمی‌شود؟»
  • «چگونه می‌توانیم مسلمانان غیر در قدرت را از مسئولیت همدستی در سرکوب مبرا بدانیم؟»

انقلاب در برابر ستمِ مستقر، هم مبانی عقیدتیِ ستمگر و هم ساختارهای طبقاتی حامی آن در جامعه را هدف قرار می دهد. انقلابی که هدف آن فقط دستگاه کشورداری حاکم باشد، انقلاب نیست. جنگ قدرت با هیات حاکمه است.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا